🖍 ارسالی از #بینام
#قسمت_اول
سلام آجیا و داداشای عزیز
میخوام یه حرفایی بزنم که شاید طولانی باشه اما لطف کنید تا آخر بخونید . خب همه ی داستان های زندگی از یه جایی شروع میشه دیگ
واسه منم از اینجا: کلاس اول دبیرستان بودم اما14 سالم بود چون از کلاس پنجم جهشی خونده بودم تو مدرسه تیزهوشان بودمو معروف بودم به گالیله چشم عسلی یعنی باهوش مث گالیله و رنگ چشام که عسلیه
خیلی ها بهم پیشنهاد دوستی میدادن و حتی معلم زبانمونم دوسم داش
ولی من خیلی از دوستامو میدیم که یا خیانت میبینن یا خیانت میکنن تو همین رابطه های دوستی واسه همین یه کار مسخرهای بود بنظرم که دوست شی بعد ادعای عاشقی کنی و بعدم که خدافظی 😏خلاصه گذشت تا اینکه واسه دوره ی دوم نمونه سوالات AKO
تو کادر تیزهوشان امتحان قرار بود بدم تو تهران ما رو از شهر خودمون بردن تهران ... بعد دو روز اقامت توی یک هتل روز امتحان رسید و من طبق معمول بدون استرس سر جلسه حاضر بودم نشسته بودیم تا سر دبیر ها بیان که ی نفر از در اومد تو اما من جوری محو تماشاش شده بودم که متوجه شدو یه لبخند زد و اومد نشست صندلی روبه رویی من و بهم گفت اگه کمکی میخواسم بهش بگم اما منم که باز مغروریم سر باز کرده بود بهش محل ندادم ولی چشمای طوسیش دیونه کننده بود بلاخره امتحان رو دادیم . از جلسه اومد بیرون که متوجه شدم داره دنبالم میاد که اومد کنارمو سلام داد ج ندادم گفت سلام که نمیکنی ج دادنشم بلد نیسی که اعصابم خورد شد برگشتم طرفش بهش گفتم بچه پرو چه زود پسر خاله میشی تو محض اطلاعت من به هرکسی سلام نمیدمم ولی اون بزور خندشو نگه داشته بودو قرمز شده بود از کنارش محکم رد شدم که یهو دستمو گرفت تو هپروت سیر میکردم که بخودم اومدم و بهش گفتم به چه حقی دست منو گرفتی گفت به حق عاشقی گفتم عه شما هر کیو میبینی زود عاشقش میشی؟ گفت نه چشمات یه جوری به دلم نشست خیلی قشنگه بعد یه شماره بهم داد و همینطور که زیر لب میگفت چشات قشنگه ازم دور شد اما من تو بهت بودم اصن سابقه نداشتع یکی به من اونجوری ابراز علاقه کنه اما خب نمیشد که وقتی نمیشناسمش باهاش ارتباطی داشته باشم شمارشو انداختم تو سطل آشغال و برگشتیم هتل بعد سوار ماشین شدیم و متوجه شدم یکی دنبالمونه وقتی رسیدیم به محوطه ی هتل فهمیدم خودشه
🗣 @harfbezaan
#قسمت_اول
سلام آجیا و داداشای عزیز
میخوام یه حرفایی بزنم که شاید طولانی باشه اما لطف کنید تا آخر بخونید . خب همه ی داستان های زندگی از یه جایی شروع میشه دیگ
واسه منم از اینجا: کلاس اول دبیرستان بودم اما14 سالم بود چون از کلاس پنجم جهشی خونده بودم تو مدرسه تیزهوشان بودمو معروف بودم به گالیله چشم عسلی یعنی باهوش مث گالیله و رنگ چشام که عسلیه
خیلی ها بهم پیشنهاد دوستی میدادن و حتی معلم زبانمونم دوسم داش
ولی من خیلی از دوستامو میدیم که یا خیانت میبینن یا خیانت میکنن تو همین رابطه های دوستی واسه همین یه کار مسخرهای بود بنظرم که دوست شی بعد ادعای عاشقی کنی و بعدم که خدافظی 😏خلاصه گذشت تا اینکه واسه دوره ی دوم نمونه سوالات AKO
تو کادر تیزهوشان امتحان قرار بود بدم تو تهران ما رو از شهر خودمون بردن تهران ... بعد دو روز اقامت توی یک هتل روز امتحان رسید و من طبق معمول بدون استرس سر جلسه حاضر بودم نشسته بودیم تا سر دبیر ها بیان که ی نفر از در اومد تو اما من جوری محو تماشاش شده بودم که متوجه شدو یه لبخند زد و اومد نشست صندلی روبه رویی من و بهم گفت اگه کمکی میخواسم بهش بگم اما منم که باز مغروریم سر باز کرده بود بهش محل ندادم ولی چشمای طوسیش دیونه کننده بود بلاخره امتحان رو دادیم . از جلسه اومد بیرون که متوجه شدم داره دنبالم میاد که اومد کنارمو سلام داد ج ندادم گفت سلام که نمیکنی ج دادنشم بلد نیسی که اعصابم خورد شد برگشتم طرفش بهش گفتم بچه پرو چه زود پسر خاله میشی تو محض اطلاعت من به هرکسی سلام نمیدمم ولی اون بزور خندشو نگه داشته بودو قرمز شده بود از کنارش محکم رد شدم که یهو دستمو گرفت تو هپروت سیر میکردم که بخودم اومدم و بهش گفتم به چه حقی دست منو گرفتی گفت به حق عاشقی گفتم عه شما هر کیو میبینی زود عاشقش میشی؟ گفت نه چشمات یه جوری به دلم نشست خیلی قشنگه بعد یه شماره بهم داد و همینطور که زیر لب میگفت چشات قشنگه ازم دور شد اما من تو بهت بودم اصن سابقه نداشتع یکی به من اونجوری ابراز علاقه کنه اما خب نمیشد که وقتی نمیشناسمش باهاش ارتباطی داشته باشم شمارشو انداختم تو سطل آشغال و برگشتیم هتل بعد سوار ماشین شدیم و متوجه شدم یکی دنبالمونه وقتی رسیدیم به محوطه ی هتل فهمیدم خودشه
🗣 @harfbezaan