سلام رفقا...🖐
داستان های همتونو خوندم و سعی کردم خودمو جای شماها بزارم تا یک مقدار از دردی رو کع کشیدین حس کنم تا بتونم درکتون کنم...واسع اونایی کع الان خوشحال و خوشبختن و شما هایی کع شکست عشقی خوردین ارزوی بهترین هارو دارم...منم داستان خودمو دارم..کع ای کاش میتونسم این قسمتشو فراموش کنم...منم مثلع شماها...شکست خوردم اونم تو این سنع کمم ۱۳ سالگی...شاید بگین اخع تو رو چه به عشق ولی عشق سن و سال نمیشناسع
.
.
.
تو ۱۰ سالگی با ی پسر اشنا شدم اسمش مهدی بود ...پسری بود که باهم لج بودیم ...هیچ وقت باهم کنار نمی اومدیم...و یع زمانی ازش متنفر بودم...کاش میدونستم این زندگی واسم خوب نمی نویسع تا عاشقش نشم...بعد از ۲ سال دوبارع دیدمش ولی وقتی دیدمش سبک شدم...انگار ی چیزی از روی دوشم برداشته شد...ولی خودم نمیدونستم دوسش داشتم...همیشه باهم بد بودیم... یکهو حس کردم دوسش دارم...عاشقش شدم...از رفتارم کل مدرسع فهمیدن عاشقع اون پسرم ...حتی خیلی ها میخواسن اون رو پیش من خراب کنن...هعی...چقدر دعوا هامون تو اوج تلخی برام شیرین بود...زمان زیادی گذشت تا اینکع خودشم فهمید دوسش دارم...واسم مهم نبود ی دختر تخس و مغرور بودم اهل دروغ هم نبودم...مهم نبود واسم کع بفهمع...فقد وجودش رو میخواسم
.
.
.
دوستم اقوامشون بود میگف تو اسمو فامیل یا بازی ها یا هر جا اسم تو بود...حتی من تو مدرسه نوبت ظهر بودم برای همین دنبالم تا خونع رو میومد..ولی من مثع همیشه کع نمیتونستم زود یع چیزی رو باور کنم باورش نداشتم...دوستم ی گپ زد و اون پسر رو هم ادد کرد تو گپ...اون روز خیلی دوستمو دعواش کردم...حالا میفهمم شستم خبردار شدع بود کع اینده ی خوشی نخواهم داشت...بعد از چن روز بهم پی ام داد میگف کع میخواد منو ببینع ولی من مغرور بودم و برای همین ردش کردم...چت میکردیم تا اینکع یع روز بهم گف دوسم دارع...بهم میگف زندگیم 💔...ولی دروغ بود مگع میشع ی نفر زندگیشو عڋاب بدع؟...بعد از ۳ماه باهم قطع رابطع کردیم ...خیلی عذاب کشیدم جوری کع خونوادم از تغیرم متعجب بودن...خیلی سعی کردن منو به زندگی قبلیم برگردونن...ولی مگع میتونسن...من قلبم شکستع بود خورد شده بودم...من دیگع مغرور نبودم...ولی بعد از ی هفته برگشتم به همون دختر شاد...چون داشتم پیر شدن مادر عزیزمو میدیدم...نگرانی های بابامو و خواهر برادرمو حس میکردم...حتی مامان بابام از این رابطع با خبر شدن...دوستام میرفتن پی وی عشقم...دختر عموم هم همینطور سعی میکردن ما رو دوبارع بهم نزدیک کنن...ولی اون نمیخواس...و نخواستنش مانع من بود...چن هفته پیش ففهمیدم اونم دوسم دارع...ولی به نظرتون میتونع جبران کنع اون همه زجر منو ؟...متاصفم نمیخواسم سرتون رو درد بیارم فقط میخواسم سبک شم...دلم گرفتع بود از همه ی بی تفاوتیاش...شاد بودم کع دوستم دارع ولی بازم نمیخواستم غرورمو له کنم...دارم امتحانش میکنم...امتحانی کع مجانی شروع کردم ولی خدا میدونع پایانش برام چقد تموم میشع...نمیدونم دارم با کی لچ میکنم فقط میدونم دوس دارم از این امتحان سربلند بیرون بیام...دوستش دارم...خیلی دوستش دارم جوری کع هر پسری رو با مهدیم مقایسه میکنم ...چهره ی زیبایی ندارع ولی برای من زیباترین کسع...ازتون میخوام برام دعا کنین تا اخر این داستان خوب تموم شع و منم طعم خوشبختی رو بچشم...کوچیکم و فقط۱۳ سالمع ولی منم مثع بقیع ی بچه ها دلم شادی میخواد...امیدوارم یا عشقمو فراموش کنم یا بهش برسم...دوستون دارم
#noname💔
🗣 @harfbezaan
داستان های همتونو خوندم و سعی کردم خودمو جای شماها بزارم تا یک مقدار از دردی رو کع کشیدین حس کنم تا بتونم درکتون کنم...واسع اونایی کع الان خوشحال و خوشبختن و شما هایی کع شکست عشقی خوردین ارزوی بهترین هارو دارم...منم داستان خودمو دارم..کع ای کاش میتونسم این قسمتشو فراموش کنم...منم مثلع شماها...شکست خوردم اونم تو این سنع کمم ۱۳ سالگی...شاید بگین اخع تو رو چه به عشق ولی عشق سن و سال نمیشناسع
.
.
.
تو ۱۰ سالگی با ی پسر اشنا شدم اسمش مهدی بود ...پسری بود که باهم لج بودیم ...هیچ وقت باهم کنار نمی اومدیم...و یع زمانی ازش متنفر بودم...کاش میدونستم این زندگی واسم خوب نمی نویسع تا عاشقش نشم...بعد از ۲ سال دوبارع دیدمش ولی وقتی دیدمش سبک شدم...انگار ی چیزی از روی دوشم برداشته شد...ولی خودم نمیدونستم دوسش داشتم...همیشه باهم بد بودیم... یکهو حس کردم دوسش دارم...عاشقش شدم...از رفتارم کل مدرسع فهمیدن عاشقع اون پسرم ...حتی خیلی ها میخواسن اون رو پیش من خراب کنن...هعی...چقدر دعوا هامون تو اوج تلخی برام شیرین بود...زمان زیادی گذشت تا اینکع خودشم فهمید دوسش دارم...واسم مهم نبود ی دختر تخس و مغرور بودم اهل دروغ هم نبودم...مهم نبود واسم کع بفهمع...فقد وجودش رو میخواسم
.
.
.
دوستم اقوامشون بود میگف تو اسمو فامیل یا بازی ها یا هر جا اسم تو بود...حتی من تو مدرسه نوبت ظهر بودم برای همین دنبالم تا خونع رو میومد..ولی من مثع همیشه کع نمیتونستم زود یع چیزی رو باور کنم باورش نداشتم...دوستم ی گپ زد و اون پسر رو هم ادد کرد تو گپ...اون روز خیلی دوستمو دعواش کردم...حالا میفهمم شستم خبردار شدع بود کع اینده ی خوشی نخواهم داشت...بعد از چن روز بهم پی ام داد میگف کع میخواد منو ببینع ولی من مغرور بودم و برای همین ردش کردم...چت میکردیم تا اینکع یع روز بهم گف دوسم دارع...بهم میگف زندگیم 💔...ولی دروغ بود مگع میشع ی نفر زندگیشو عڋاب بدع؟...بعد از ۳ماه باهم قطع رابطع کردیم ...خیلی عذاب کشیدم جوری کع خونوادم از تغیرم متعجب بودن...خیلی سعی کردن منو به زندگی قبلیم برگردونن...ولی مگع میتونسن...من قلبم شکستع بود خورد شده بودم...من دیگع مغرور نبودم...ولی بعد از ی هفته برگشتم به همون دختر شاد...چون داشتم پیر شدن مادر عزیزمو میدیدم...نگرانی های بابامو و خواهر برادرمو حس میکردم...حتی مامان بابام از این رابطع با خبر شدن...دوستام میرفتن پی وی عشقم...دختر عموم هم همینطور سعی میکردن ما رو دوبارع بهم نزدیک کنن...ولی اون نمیخواس...و نخواستنش مانع من بود...چن هفته پیش ففهمیدم اونم دوسم دارع...ولی به نظرتون میتونع جبران کنع اون همه زجر منو ؟...متاصفم نمیخواسم سرتون رو درد بیارم فقط میخواسم سبک شم...دلم گرفتع بود از همه ی بی تفاوتیاش...شاد بودم کع دوستم دارع ولی بازم نمیخواستم غرورمو له کنم...دارم امتحانش میکنم...امتحانی کع مجانی شروع کردم ولی خدا میدونع پایانش برام چقد تموم میشع...نمیدونم دارم با کی لچ میکنم فقط میدونم دوس دارم از این امتحان سربلند بیرون بیام...دوستش دارم...خیلی دوستش دارم جوری کع هر پسری رو با مهدیم مقایسه میکنم ...چهره ی زیبایی ندارع ولی برای من زیباترین کسع...ازتون میخوام برام دعا کنین تا اخر این داستان خوب تموم شع و منم طعم خوشبختی رو بچشم...کوچیکم و فقط۱۳ سالمع ولی منم مثع بقیع ی بچه ها دلم شادی میخواد...امیدوارم یا عشقمو فراموش کنم یا بهش برسم...دوستون دارم
#noname💔
🗣 @harfbezaan