وقتی شخصیتی را مینویسم مانند خدایی هستم که به مخلوقش از بالا نگاه میکند. مخلوق من از گوشت و خون نیست. جوهری مشکی و گاهی رد ذغالی از مدادیست که در دست دارم. زمانی که موجب گریه و عذاب مخلوقم میشوم میخواهم مانند مادری دلسوز نوازشش کنم. پیشانی بدشانسش را ببوسم و با عذاب وجدان زیر گوشش زمزمه کنم: متاسفم. همگیشان تقصیر من اند
ایا به راستی شخصیت هایم از پایانی که برایشان نوشته ام دلخورند؟
ایا به راستی شخصیت هایم از پایانی که برایشان نوشته ام دلخورند؟