🍜: آستین هایی که تا نوک انگشتاش کشیده شده
بودن رو،یکی یکی به بالا تا زد و موهای موج دارش رو
به کمک گیره های آبیش کنار زد.تخم مرغ رو به نودل
اضافه کرد و شعله رو کمتر کرد.همینطور که از عطر
غذای در حال پخت لذت می برد،حرف پسرک بهاری
باعث شد اخمی کنه.
‹ اینجا نون فروشی عه یا نودل فروشی؟! ›
« اگه شکمت زیادی پره میتونی تشریف ببری!! »
غرغری کرد و بشقاب هارو روی میزِ کنار پنجره چید.
بابت این بیکری کوچک و غذا تشکر آرومی کرد و
دستاش رو بهم زد.اولین قاشق نودل رو که مزه
کرد،چشماش ستاره ای شدن.
‹ پس من چی؟ ›
« اینجا نون فروشی عه یا نودل فروشی؟!! »