هنر ایرانی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


موسیقی رودکی dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
بر مزار حكيم ابوالقاسم نباتي
استاد :خسرو سرتيپي، رسول رهو، قادر رودكيان
با اساتيد انجمن خوشنويسان
ماهور : هله لنگ لنگم / مهرماه ٩٦
با سپاس از دكتر رحيم مجيدي
@Roudakimusic
@rasool_rahoo




#زمستان
#مهدی_اخوان_ثالث


این شعر-که تاریخ سرودن آن دی ماه 1334 است-ظاهرا نمودار برخورد شاعر است با فضای کشور پس از 28 مرداد 1332 و آنچه او را می آزرده است:محیط تنگ و بسته و خاموش، نبودن آزادی قلم و بیان،نابودی آرمان ها،تجربه های تلخ،پراکندگی یاران و همفکران،بی وفایی ها و پیمان شکنی ها و سرانجام کوشش هر کس برای گلیم خویش از موج به در بردن و دیگران را به دست حوادث سپردن.در این سردی و پژمردگی و تاریکی است که شاعر، زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند.در این میان غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می نماید:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت:
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد،پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
و گر دست محبت سوی کس یازی.
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.

گذرندگان "نمی خواهند"سلامش را پاسخ دهند؛هر کس در خود فرو رفته و به راه خویش می رود و "یارای" آن ندارد که سر برکند و اظهار آشنایی نماید.در این راه تاریک و لغزان، بیشتر از پیش پای خویش را نیز نمی تواند دید؛ دیدی محدود و راهی بسته و آینده ای مجهول. سردی کشنده ی تهدید و مرگ،چنان همه را بیم زده کرده که پاسخ به محبت آشنایان را نیز با اکراه برگزار می کنند.
اینک تصویری دیگر،زیبا و گویا،از حبس نفس در سینه ها،پروای سخن خویش داشتن،برخورد با دیوارها،و نومیدی از همگان:
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون،ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است،پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

در این بی کسی و تنهایی و گریز همه از تو و تو از آنان،در این زمستان،به کجا توان پناه برد؟
آیا باز با تاثر از سنت شعر فارسی است و یا در جست و جوی بی خبری و فرو خواباندن اعصاب بی قرار و اندیشه های پریشان است که شاعر داروی غم را در باده می جوید،و در هوایی که "بس ناجوانمردانه سرد است" به جوانمردی پیر باده فروش پناه می برد:
مسیحای جوانمرد من!ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی،در بگشای!

وقتی که کوبنده ی در از خویشتن یاد می کند، حاکی از افسردگی،رمیدگی و تلخکامی گوینده است از آنچه که بر سر او و دیگران آمده است، با لحنی بیزار از هستی:
منم من،میهمان هر شبت،لولی وش مغموم.
منم من،سنگ تیپا خورده ی رنجور.
منم،دشنام پست آفرینش نغمه ی ناجور.

زمزمه ی او با جملاتی کوتاه و آهنگی مناسب ادامه دارد.بیان دلتنگی است از نیرنگ ها،اظهار بی رنگی و کناره گیری از همه ی رنگ ها،از سرمای شبانگاهی لرزیدن،در سکوت،صدای دندان به هم خوردن خویشتن را شنیدن:
نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم،
بیا بگشای در،بگشای،دلتنگم.
حریفا!میزبانا!میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست،مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی،صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.

در پاسخ باده فروش که می گوید:شب بی گاه و سپری شد و بامداد آمد،گویی گفتار کسانی درج شده که در آن روزهای تاریک،نوید فرارسیدن روشنایی بامداد را می دادند.اما مرد تنهای شب،فروغ این صبح کاذب را باور نمی کند و آن را فریبی بیش نمی داند.سیلی سرد زمستان را بر بناگوش خویش احساس می کند.
آسمان را تنگ می بیند و چراغ او را در تابوت ظلمات پنهان و شب و روز را یکسان.اگر نوری در این دل ظلمت بتوان جست"چراغ باده" است...امید ،چراغ باده را در شبی غم زده و تاریک و نومید بزم افروز خویش می خواهد. اینک از او بشنوید:

چه می گویی که بیگه شد،سحر شد،بامداد آمد؟
فریبت می دهد،بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا!گوش سرما برده است این،یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان،مرده یا زنده.
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.
حریفا!رو چراغ باده را بفروز،شب با روز یکسان است.

بند آخر تصویری است عالی از این زمستان.آنچه از هوا،ظاهر خانه ها،حالت عابران،درخت ها،زمین،آسمان،ماه و خورشید با ایجاز تمام گفته شده،نمایشی است محسوس و گویا از این فصل سرد؛اما در عین حال در پس هر جزء آن گوشه ای از اجتماع ترسیم شده که چون همه در کنار یکدیگر قرار گیرد،تابلویی تمام به دست می دهد از زمستانی که شاعر در جهان خویش و در دل جامعه احساس مس کند:

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت:
هوا دلگیر،درها بسته،سرها در گریبان،دست ها پنهان،
نفس ها ابر،دل ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت های بلور آجین،
زمین دل مرده،سقف آسمان کوتاه،
غبار آلوده،مهر و ماه،
زمستان است.

#رسول_رهو
با تلخیص از #دکتر_غلامحسین_یوسفی
@honar_e_ir
@rasool_rahoo


از آخرین حرف‌های زنده‌یاد دکتر ذبیح الله صفا (بریده‌ای از یک گفتگو رادیویی با #دکتر_ذبیح_الله_صفا ،جمعه هجدهم دی 1377)

و حرف آخر اینکه:
"حال من بد است، حال من خیلی بد است. خیلی خوب، دیگر تحمل نمی‌کنم. بنده با کمال خضوع و فروتنی نسبت به تمام هموطنانم اظهار ارادت می‌کنم و متأسفم که اظهارِ ارادت من دیر انجام شده است. ولی همیشه یاد وطن، و یاد مملکت، ویاد سرزمین در ذهن من هست، و خواهد بود، تا آن روزی که خداوند مقدر فرموده است. و البته در این مدت بنده تنها اکتفا نکردم به اینکه به یاد ملت و مملکت باشم. بلکه برای مملکت کار کردم، بدون اینکه از کسی چیزی بخواهم یا به کسی منتی بگذارم. و حالا هم سرگرم کار هستم.
بنده تقریبا الآن سه ماه است که خانه‌نشین شده‌ام و نمی‌توانم بیرون بروم، و در خانه هم نمی‌توانم بدون وسیله نگاهدارنده حرکت کنم. علت همه این گرفتاری‌ها از یک خونریزی داخلی شروع شد، و همینطور ادامه دارد، و در حقیقت باید گفت که خداوند خواسته است که با این زجری که به من داده می‌شود به بشر حالی کند که اگر اتفاقاً دو تا کلمه چیزی نوشت، یا اگر شندرغاز سلامی کردند، و یا ادای احترامی کردند، به خود نگیرد، خیال نکند که در دنیا تحفه‌ای است.
بنده البته یک حالت تواضعی داشتم از کودکی، از روزگاران کودکی به من یاد دادند، و این ماند برای من، و من علاوه بر اینها نسبت به سرزمین خودم ، اگر تواضعی نداشته باشم اصلاً به تلخی نمی‌ارزد. مملکت من شایسته احترام است، و من این احترام را همیشه نگه داشته‌ام. مملکت من سرزمینی است که نزدیک چهار هزار سال پیشرو ممالک متمدن دنیا بوده است. و من این حرف را از روی خودپرستی نمی‌زنم. بلکه این حقیقت است، و چنین مملکتی را باید دوست داشت، باید نسبت به او متواضع بود، باید او را عزیز داشت، و من (عزیز)می‌دارم، همین حالت در من هست. به گفته آن شاعر عرب: "من او را در روزگار سخت، و در روزگار خوش، در هر دو دوست داشتم، و در هر دو به یادش بودم، و در هر دو او را محترم داشتم و دارم."
مملکت ما مملکتی است که با فرهنگ عمیقش شایستگی این را دارد که هیچگاه، به هیچ وجه، به هیچ طریق، از یاد ساکنان خودش، و از یاد فرزندان خودش غافل نماند، و فرزندان آن هم موظفند که چنین مادری را بپرستند، چنین مادری را احترام کنند، و چنین مادری را درحقیقت بر روی چشم بگذارند."
---------------------------
بخارا، آذر و اسفند 1380، شماره21 و22

#هنر_ایرانی را دنبال کنید:
@honar_e_ir
@rasool_rahoo


نادر فولادی‌نسب dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
📌مستند بزرگان موسیقی
🔸گفتگوی تصویری

🔸حسین تهرانی
🔸علی اصغر بهاری
🔸احمد عبادی
🔸علی اکبر شهنازی
🔸حسن کسایی


⚪️ @naderfouladinasab


Rasool Rahoo dan repost
https://www.instagram.com/p/BlUor8YhcDT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=124k70zrtj45s
🎶رسول رهو🎶
#دستگاه_همایون نی:حمید رضا زبردست آواز:رسول رهو تیر 1394 بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست حالت سوخته را سوخته دل داند و بس شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست... #توحید_شیرازی #آواز_ایرانی #شب_آواز...


مثلی از #امثال_و_حکم_دهخدا


...دیگ ملانصرالدین است.

گویند ملا چند بار از همسایه،دیگی به عاریت خواست و هر بار دیگچه ای درون آن گذاشته باز پس داد.همسایه پرسید دیگچه از کجاست؟ می گفت:دیگ آبستن بود و در خانه ی ما بزایید.
نوبتی،دیگی بزرگ به امانت گرفت و پس از چند روز به صاحب آن گفت:دیگ بمرد.گفت:دیگ چگونه تواند مرد؟گفت:دیگی که تواند زایید، البته نیز تواند مرد!

#هنر_ایرانی را دنبال کنید:
@honar_e_ir
@rasool_rahoo


مثلی از #امثال_و_حکم_دهخدا

...من هم پایم را شکسته است.

گویند واعظی بر منبر،آزمون را(:برای آزمایش و امتحان) گفت:مردانی که از زنان خویش راضیند بنشینند و دیگران برخیزند.همه برخاستند جز یک تن که همچنان نشسته بود.واعظ گفت:مانا(:همانا،گویی،پنداری) تو از زن خویش خرسندی(:راضی و خشنودی).
گفت:من هم زنم پایم را شکسته است.


#هنر_ایرانی را دنبال کنید:
@honar_e_ir
@rasool_rahoo


وحید بهمن dan repost
📜🕯🖋 اشعار پارسی سلاطین سلجوقی

3⃣ بخش سوم: نمونه‌ای از اشعار پارسی سلطان جلال‌الدین سلیمان‌شاه سلجوقی [تولد: ۱۱۱۸ میلادی، مرگ: ۱۱۶۲ میلادی]

✅ وحید بهمن/ چرا می‌گوییم زبان پارسی در طول تاریخ جایگاهی ملی، فراقومی و ویژه‌ای داشته است؟

❇️ سلاطین سلجوقی توجه و علاقه‌ی ویژه‌ای به زبان پارسی داشته‌اند بطوریکه علاوه بر انتخاب این زبان بعنوان زبان رسمی و دیوانی دولت سلجوقیان، به شعر و ادبیات پارسی نیز تسلط داشته و حتی اشعار پارسی نیز سروده‌اند.

✳️ در این فرصت بازنویسیِ نمونه‌ای از اشعار پارسی سلطان جلال‌الدین سلیمان‌شاه سلجوقی را تقدیم حضورتان خواهم کرد:

اومنده‌ها [؟] که از فلک سفله داشتیم

یخ بند بود و ما همه بر یخ نگاشتیم

راحت ندیده‌ایم ز رنجی که برده‌ایم

بر بر نداشتیم ز تخمی که کاشتیم

دادیم شام و چاشت فراوان بهر کسی

واکنون در آرزوی یکی شام و چاشتیم

دادیم شام و چاشت گردیم [؟] در جهان

یکی سیلی قضا را طاقت نداشتیم

🔸 این نمونه‌ی شعر پارسی سلطان جلال‌الدین سلیمان‌شاه سلجوقی در نسخه‌ای خطی با عنوان انیس الخلوه و جلیس السلوه به قلم مسافر بن ناصر الملطوی ثبت و ضبط گردیده است.

https://t.me/Ir_Bahman/672

🔸 این نسخه‌ی خطی در حدود سال ۸۰۰ هجری قمری نوشته شده است و هم اکنون به شماره‌ی بایگانی ۱۶۷۰ در کتابخانه‌ی ایا صوفیه‌ی شهر استانبول نگهداری می‌شود.

🔸 Musâfir b. Nâsir el-Malatevî, Enîsu’l-halve ve celîsu’s-salve, Süleymaniye Kütüphanesi, Ayasofya, nr. 1670, vr. 64a. Bkz. Ek III.

🔸 تصویر ابیات مذکور، از روی نسخه‌ی خطی کتاب انیس الخلوه و جلیس السلوه پیوست متن می‌باشد.

🔸 بخش‌های اول و دوم معرفی اشعار پارسی سلاطین سلجوقی را در لینک‌های زیر مشاهده بفرمایید.👇

https://t.me/Ir_Bahman/506

https://t.me/Ir_Bahman/598

💠 در روزهای آینده نمونه‌های دیگری از اشعار پارسی سلاطین سلجوقی را تقدیم حضورتان خواهم کرد.

💠 تصویر ابیات مذکور از روی نسخه خطی کتابخانه‌ی ایاصوفیه برای اولین بار به فضای پژوهشی کشورمان ارائه می‌شود.

🆔 @Ir_Bahman


كلبه قناري شهريار dan repost
با عرض سلام اگه میشه لطفا این پیامرو بزارین تو گروهتون
اگر کسی رو میشناسین که به سرطان دچارمیباشد و درتامین هزینه دارویی خود مشکل داردلطف کنید ایشان را به همراه مدارک پزشکی و فاکتور خرید دارو به
من معرفی کنید۰
09102656575
دکتر مهدی سلیمان زاده
09131532968
دکتر عبدالله احتشام
09122313829
دکتر شریفی
09123042364
دکتر امير بهاري
پوروفسوربهروزعلی پور
09136605168
لطفا بامن تماس بگیرید
دکتر مجید پورمند
09102656575
لطفا این پیام را در گروههای دیگر هم نشر دهید شاید همین الان کسی به خاطر مضیقه مالی با مرگ دست وپنجه نرم میکند.
دوستان عزیز بیمارستان تریتا واقع در تهران بزرگراه همت نرسیده به ازادگان دست راست روبروی دریاچه چیتگر یکی از پرفسورهای معروف دنیا جهت ویزیت بیماران سرطانی به صورت رایگان خدمات ارایه میدهند در صورتی که بیمار سرطانی میشناسید ممنون میشوم اطلاع رسانی کنید
پروفسورفیروزان
تلفن بيمارستان ٤٧٢٤١٠٠٠

ده دقیقه بزارین تو پستاتون شاید مشکل یه بنده خدایی حل شد.....این یه متن انسان دوستانه هست هر جا می تونید پخش کنید
@kolbeghanari


گل هایی از #گلستان_سعدی


مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد.درویش را مجال انتقام نبود؛سنگ را نگاه همی داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد.درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت.
گفتا:تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟
گفت:من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی.گفت:چندین روزگار کجا بودی؟
گفت:از جاهت اندیشه همی کردم؛اکنون که در چاهت دیدم،فرصت غنیمت دانستم.
چون نداری ناخن درنده،تیز
با ددان آن به،که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو،پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد،روزگار
پس به کام دوستان،مغزش برآر

#هنر_ایرانی را دنبال کنید:
@honar_e_ir
@rasool_rahoo




نوای ایرانی dan repost
برگ سبز ۳۶

اسماعیل ادیب خوانساری

تار:جلیل شهناز
ویولن:پرویز یاحقی
حسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
سعدی
@Navayeirani


📌جوانی (افشاری)

🔸موسیقی. حسین یاحقی
🔸آواز. قوامی، الهه
🔸کلام. نواب صفا

📌گلهای رنگارنگ برنامه ی 330
          
📌این تصنیف، آخرین اثر حسین یاحقی ست.

⚪️ @naderfouladinasab


📌جوانی (افشاری)

🔸موسیقی. حسین یاحقی
🔸آواز. گلپا، الهه
🔸کلام. نواب صفا

📌گلهای رنگارنگ برنامه ی 247
          
📌این تصنیف، آخرین اثر حسین یاحقی ست.

⚪️ @naderfouladinasab


📌جوانی (افشاری)

🔸موسیقی. حسین یاحقی
🔸آواز. قوامی
🔸کلام. نواب صفا

📌گلهای رنگارنگ برنامه ی 240b
          
📌این تصنیف، آخرین اثر حسین یاحقی ست.

⚪️ @naderfouladinasab


📌جوانی (افشاری)

🔸موسیقی. حسین یاحقی
🔸آواز. قوامی
🔸کلام. نواب صفا

📌گلهای رنگارنگ برنامه ی 240
          
📌این تصنیف، آخرین اثر حسین یاحقی ست.

⚪️ @naderfouladinasab


📌جوانی (افشاری)

🔸موسیقی. حسین یاحقی
🔸آواز. قوامی
🔸کلام. نواب صفا
          
📌این تصنیف، آخرین اثر حسین یاحقی ست.

⚪️ @naderfouladinasab


نادر فولادی‌نسب dan repost
📌جوانی (افشاری)

🔸موسیقی. حسین یاحقی
🔸آواز. قوامی، گلپا، الهه
🔸کلام. نواب صفا

📌گلهای رنگارنگ برنامه ی 240. 240b. 247. 330
          
📌این تصنیف، آخرین اثر حسین یاحقی ست.

⚪️ @naderfouladinasab


Rasool Rahoo dan repost
#مهدی_اخوان_ثالث 👆👆

#کتیبه

فتاده تخته سنگ آن سوی تر، انگار کوهی بود
و ما این‌سو نشسته، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می‌توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر

ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می‌گفت:
فتاده تخته سنگ آن سوی، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می‌گفت چندین بار
صدا، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمی‌گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی‌گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگهمان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگهمان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.

شبی که لعنت از مهتاب می‌بارید
و پاهامان ورم می‌کرد و می‌خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگین‌تر از ما بود، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت:‌ باید رفت
و ما با خستگی گفتیم: لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند
و ما با لذتی بیگانه این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می‌کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب.

هلا، یک، دو، سه، دیگر بار
عرق ریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیم
هلا، یک، دو، سه، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال.

یکی از ما که زنجیرش سبک‌تر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان‌تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مُرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری، ما خروشیدیم:
بخوان!‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان! خیره به ما ساکت نگا می‌کرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می‌کرد
فرود آمد، گرفتیمش که پنداری که می‌افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی، هان؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام:
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند.

نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود

تهران، خرداد ۱۳۴۰

#هنر_ایرانی را دنبال کنید:
@honar_e_ir
@rasool_rahoo

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

214

obunachilar
Kanal statistikasi