امالاس!! dan repost
دوسش داشتم! جوری که وقتی بوی عطر همیشگیش از بغلم رد میشد کل بدنمو بیحس میکرد جوری که وقتی کسی مثله اون حرف میزد اشک تو چشمام جمع میشدو زبون بند میومد.بغض ته گلوم میایستادُ قلبم برای یه لحظه هیچ ضربانی برای به صدا در اومدن همیشگی نداشت!