بردمش اون بالا، همونجايى كه ستاره هارو ميشد بوسيد و به ماه سلام كرد؛ بهم گفت:
-انگار ميتونم بشمارشون، يه ستاره، دو ستاره، سه ستاره...راستى چقدر طول ميكشه تا ستاره هارو بشمارى؟
لبخند زدم، دستام رو باز كردم و لمس كردم اون جسم خسته رو:
+تاحالا شده بشينى و بى صبرانه انتظار چيزيو بكشى كه هيچوقت از راه نميرسه؟ يه دوست از دست رفته، يه عشق ممنوع شده، يه...
انگار چرخ ميخورى تو يه بى نهايت تموم نشدنى...
مثل وقتى كه ميخواى ستاره هات رو بشمارى.
`✞Blue Romi
-انگار ميتونم بشمارشون، يه ستاره، دو ستاره، سه ستاره...راستى چقدر طول ميكشه تا ستاره هارو بشمارى؟
لبخند زدم، دستام رو باز كردم و لمس كردم اون جسم خسته رو:
+تاحالا شده بشينى و بى صبرانه انتظار چيزيو بكشى كه هيچوقت از راه نميرسه؟ يه دوست از دست رفته، يه عشق ممنوع شده، يه...
انگار چرخ ميخورى تو يه بى نهايت تموم نشدنى...
مثل وقتى كه ميخواى ستاره هات رو بشمارى.
`✞Blue Romi