ᯓ ִֶָ 𝖦𝖾𝗍 𝖲𝖼𝗁𝗐𝗂𝖿𝗍𝗒𝗒 dan repost
چرا او را دیوانه وار میپرستی؟
+چون روزی متوجه شدم که،
نمیتوانم مستقیما به چشم هایش نگاه کنم و اگر میکردم، در زیبایی بی پایان آنها غرق میشدم؛
هنگامی که نگاهم به او میوفتاد قلبم دیوانه وار به سینه ام میکوبید و دنبال راهی برای فرار بود
و تنفس برایم بسیار سخت میشد؛
وقتی به او نزدیک میشدم دست هایم شروع به لرزیدن میکردند، انگار که تحمل وجود آن همه زیبایی در یک فرد برایم بسیار سخت بود؛
و بدنش ...
او فقط یک زن نبود
او یک الهه بود؛
گویا معبودی بودم که میخواستم تمام خودم را پیشکِشَش کنم.
-HT
+چون روزی متوجه شدم که،
نمیتوانم مستقیما به چشم هایش نگاه کنم و اگر میکردم، در زیبایی بی پایان آنها غرق میشدم؛
هنگامی که نگاهم به او میوفتاد قلبم دیوانه وار به سینه ام میکوبید و دنبال راهی برای فرار بود
و تنفس برایم بسیار سخت میشد؛
وقتی به او نزدیک میشدم دست هایم شروع به لرزیدن میکردند، انگار که تحمل وجود آن همه زیبایی در یک فرد برایم بسیار سخت بود؛
و بدنش ...
او فقط یک زن نبود
او یک الهه بود؛
گویا معبودی بودم که میخواستم تمام خودم را پیشکِشَش کنم.
-HT