فصل آخر..زمستان
آپولوی عزیزم..الان که این دستنوشته رو میخونی چند ساعتی هست که بدن بی جون من درون یه تابوت شیشه ای پر از گل قرار داده شده و بالاخره بعد از مدت ها..تونستم برای مدتی با آرامش بخوابم
لطفا در نبود من زیاد گریه نکن..آخه وقتی تو گریه می کنی چکاوک غصش میگیره دلم نمیخواد هیچکس بعد از پژمرده شدن من ناراحت باشه حتی چکاوک..
متاسفم که اون شب روی پل منتظرت گذاشتم آخه داشتم ماه رو نگاه می کردم و ماه کامل بود..تصور دیدن تو روی پل چوبی با اون لباس های زیبای مشکی و انعکاس مهتاب داخل آب انقدر ستودنی بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم تا اشک نریزم..از دست دادن تو قطعا سخت ترین آزمون زندگی کوتاه من بود آزمونی که نمونش رو حتی بین درخت های چنارم ندیده بودم..آه عشق زیبا و قدرتمند من..تو رو رها کردم و خودم رو به دست آتش سوزان جهنم سپردم تا گلبرگ هامو با بی رحمی بسوزونه فقط برای اینکه..طاقت دیدن جسم آسیب دیدت رو نداشتم..پدرامون ما رو راحت نمیزاشتن آپولو..خودتم میدونستی اما با اطمینان لبخند زدی و کار رو برای من سخت کردی..اون لحظه ای که از زهر داخل شیشه نوشیدم فقط به تو فکر می کردم..تا آخرین لحظه نسبت به عشقت وفادار و متعد بودم اما تو..لطفا بعد از من دوباره عاشق شو..عاشق شو و زندگی کن..با آرمیسی جدید و بهاری نو اما قول بده هرگز فراموشم نمی کنی..از فراموش شدن وحشت دارم آپولو..
دیگه باید برم پادشاه من
مراقب خودت باش و بدون که من تا ابد عاشقت خواهم موند حتی در جهنم و در آغوش شیطان..
از طرف آرمیس..الهه ی زمردین تو✨🦢
آپولوی عزیزم..الان که این دستنوشته رو میخونی چند ساعتی هست که بدن بی جون من درون یه تابوت شیشه ای پر از گل قرار داده شده و بالاخره بعد از مدت ها..تونستم برای مدتی با آرامش بخوابم
لطفا در نبود من زیاد گریه نکن..آخه وقتی تو گریه می کنی چکاوک غصش میگیره دلم نمیخواد هیچکس بعد از پژمرده شدن من ناراحت باشه حتی چکاوک..
متاسفم که اون شب روی پل منتظرت گذاشتم آخه داشتم ماه رو نگاه می کردم و ماه کامل بود..تصور دیدن تو روی پل چوبی با اون لباس های زیبای مشکی و انعکاس مهتاب داخل آب انقدر ستودنی بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم تا اشک نریزم..از دست دادن تو قطعا سخت ترین آزمون زندگی کوتاه من بود آزمونی که نمونش رو حتی بین درخت های چنارم ندیده بودم..آه عشق زیبا و قدرتمند من..تو رو رها کردم و خودم رو به دست آتش سوزان جهنم سپردم تا گلبرگ هامو با بی رحمی بسوزونه فقط برای اینکه..طاقت دیدن جسم آسیب دیدت رو نداشتم..پدرامون ما رو راحت نمیزاشتن آپولو..خودتم میدونستی اما با اطمینان لبخند زدی و کار رو برای من سخت کردی..اون لحظه ای که از زهر داخل شیشه نوشیدم فقط به تو فکر می کردم..تا آخرین لحظه نسبت به عشقت وفادار و متعد بودم اما تو..لطفا بعد از من دوباره عاشق شو..عاشق شو و زندگی کن..با آرمیسی جدید و بهاری نو اما قول بده هرگز فراموشم نمی کنی..از فراموش شدن وحشت دارم آپولو..
دیگه باید برم پادشاه من
مراقب خودت باش و بدون که من تا ابد عاشقت خواهم موند حتی در جهنم و در آغوش شیطان..
از طرف آرمیس..الهه ی زمردین تو✨🦢