صدای آواز خوندن پرنده ها فضای زیبای خونه رو دل انگیز تر کرده بود شکوفه ی صورتی رنگ هنوز پشت پنجره بود و با نوازش های باد تکون های ریزی میخورد هر دو پسر رو بروی دیواری که حالا با نقش های زیبا و هنرمندانه تزیین شده بود نشسته بودن و به شاهکارشون نگاه می کردن بکهیون نفس عمیقی کشید چشم از دیوار گرفت و به چشم های خسته همسرش نگاه کرد _به نظرت خوشش میاد؟ پسر بزرگ تر دست ظریف و سفید بکهیون که حالا لکه های رنگی روش خودنمایی می کردن بالا اورد و به لباش چسبوند از بین نفس های خسته و کش دارش صدایی شبیه هوم بیرون اومد بکهیون ریز خندید و سرشو روی شونه چانیول گذاشت
چیزی نگذشت که خنده ی روی لب هاش از بین رفت و جوشش اشک های گرمش گونه اش رو خیس کنن _یول..یول صدامو میشنوی؟ میخوام باهات حرف بزنم
چانیول بی حواس سرشو تکون داد و سعی کرد چشماشو باز نگه داره تا نشون بده که بیداره و هنوز از شدت خستگی بیهوش نشده
_آههه خوبه حداقل امشب یکی مون راحت میخوابه..کاش منم مثل تو بیخیال بودم یول میدونی! این روزا میشه گفت بهترین روز های زندگی منن خونه کوچیک مون قراره با اومدن یه پسر کوچولوی خوشگل و شیرین رنگی تر بشه عشق مون نسبت بهم عمیق تر میشه تو به آرزوی پدر شدنت میرسی و من.. من بالاخره از شر عذاب وجدانی که این دو سال زندگی مشترکمون درگیرش بود خلاص میشم اما..
آهی کشید و پلک های لرزونش رو روی هم گذاشت قطره اشک سمجی از بین مژه های مشکی رنگش روی پیرهن چانیول افتاد
_مدام دارم به این فکر می کنم که چی میشه اگه سونگمین نتونه شرایط والدین جدیدش رو بپذیره..چه واکنشی نشون میده اگه بفهمه به جای مادر یه پدر دیگه داره..اگه بعدا توی مدرسه به خاطر این موضوع شرمنده یا خجالت زده بشه چی..اگه حضور من تو زندگیش آزار دهنده باشه چی..اگه یه روز ازم متنفر بشه..آههه خدایا چی کار باید بکنم
صدای هق هق مظلومانه ی بکهیون سکوت خونه رو شکست شکوفه ی صورتی رنگ لرزی گرفت و آروم از پشت پنجره روی پیاده رو افتاد چانیول بی خبر از همه جا و با آرامش خوابیده بود ذره ای از وجود همسر دوست داشتنیش برای آسایش کل زندگیش کافی بود توی خواب لبخند کوچیکی زد و در حالی که دستاشو محکم تر دور کمر بکهیون حلقه می کرد زیر لب زمزمه کرد _دوست دارم هیون..
بکهیون بین گریه خندید پشت دستشو روی صورتش کشید تا اثری از اشک هاش باقی نمونه _منم دوست دارم..و تا وقتی تو هستی ترجیح میدم خودمو از بند نگرانی هام رها کنم پارک چانیول
پیشونی همسرش رو آروم بوسید و لب زد _خوب بخوابی عشق من..
چیزی نگذشت که خنده ی روی لب هاش از بین رفت و جوشش اشک های گرمش گونه اش رو خیس کنن _یول..یول صدامو میشنوی؟ میخوام باهات حرف بزنم
چانیول بی حواس سرشو تکون داد و سعی کرد چشماشو باز نگه داره تا نشون بده که بیداره و هنوز از شدت خستگی بیهوش نشده
_آههه خوبه حداقل امشب یکی مون راحت میخوابه..کاش منم مثل تو بیخیال بودم یول میدونی! این روزا میشه گفت بهترین روز های زندگی منن خونه کوچیک مون قراره با اومدن یه پسر کوچولوی خوشگل و شیرین رنگی تر بشه عشق مون نسبت بهم عمیق تر میشه تو به آرزوی پدر شدنت میرسی و من.. من بالاخره از شر عذاب وجدانی که این دو سال زندگی مشترکمون درگیرش بود خلاص میشم اما..
آهی کشید و پلک های لرزونش رو روی هم گذاشت قطره اشک سمجی از بین مژه های مشکی رنگش روی پیرهن چانیول افتاد
_مدام دارم به این فکر می کنم که چی میشه اگه سونگمین نتونه شرایط والدین جدیدش رو بپذیره..چه واکنشی نشون میده اگه بفهمه به جای مادر یه پدر دیگه داره..اگه بعدا توی مدرسه به خاطر این موضوع شرمنده یا خجالت زده بشه چی..اگه حضور من تو زندگیش آزار دهنده باشه چی..اگه یه روز ازم متنفر بشه..آههه خدایا چی کار باید بکنم
صدای هق هق مظلومانه ی بکهیون سکوت خونه رو شکست شکوفه ی صورتی رنگ لرزی گرفت و آروم از پشت پنجره روی پیاده رو افتاد چانیول بی خبر از همه جا و با آرامش خوابیده بود ذره ای از وجود همسر دوست داشتنیش برای آسایش کل زندگیش کافی بود توی خواب لبخند کوچیکی زد و در حالی که دستاشو محکم تر دور کمر بکهیون حلقه می کرد زیر لب زمزمه کرد _دوست دارم هیون..
بکهیون بین گریه خندید پشت دستشو روی صورتش کشید تا اثری از اشک هاش باقی نمونه _منم دوست دارم..و تا وقتی تو هستی ترجیح میدم خودمو از بند نگرانی هام رها کنم پارک چانیول
پیشونی همسرش رو آروم بوسید و لب زد _خوب بخوابی عشق من..