به سنگ قبر روبروم زل زدم و ذهنم جایی لابلای خاطرات گذشته دنبال صدای خنده ات میگرده چند سال از اون روز ها گذشته؟ از زمانی که سرتو روی پاهام میزاشتی و من موهای نرم مشکی تو نوازش می کردم هیچ وقت نمیزاشتی داستانام تموم بشن دوست نداشتی پایان غمگینی واسه قهرمان داستان رقم بخوره هرچند داستان کوتاه زندگی خودت پایانی به تلخی دارو هایی بود که هر صبح مجبور به خوردنشون بودی...
عکسی که واسه سنگ قبرت انتخاب کردن رو دوست دارم چشمات به هلالی ترین حالت ممکنه و لبای نازکت لبخندت رو به نمایش میزارن..منو ببخش پاپی کوچولو نتونستم مثل شوالیه های داستان بچگی مون از خندت محافظت کنم منو ببخش و قول بده توی بهشت یه عالمه خوراکی بخوری و غذا هایی که بخاطر اون بیماری لعنتی تو حسرت مزه کردنشون از دنیا رفتی
آهی میکشم و از جام بلند میشم _بکهیون!
پسر کوچولوم به سرعت از بچه گربه ای که زیر درخت داخل قبرستون پیداش کرده دل میکنه و به گوشه لباسم چنگ میزنه تا بغلش کنم
_بکهیون من خسته نیست؟
پسرک سرشو تکون میده و گونش رو به گردنم میچسبونه نگاه دیگه ای به عکس روی سنگ قبر میندازم و لب میزنم _فردا..بازم میام هیون کوچولوی من
عکسی که واسه سنگ قبرت انتخاب کردن رو دوست دارم چشمات به هلالی ترین حالت ممکنه و لبای نازکت لبخندت رو به نمایش میزارن..منو ببخش پاپی کوچولو نتونستم مثل شوالیه های داستان بچگی مون از خندت محافظت کنم منو ببخش و قول بده توی بهشت یه عالمه خوراکی بخوری و غذا هایی که بخاطر اون بیماری لعنتی تو حسرت مزه کردنشون از دنیا رفتی
آهی میکشم و از جام بلند میشم _بکهیون!
پسر کوچولوم به سرعت از بچه گربه ای که زیر درخت داخل قبرستون پیداش کرده دل میکنه و به گوشه لباسم چنگ میزنه تا بغلش کنم
_بکهیون من خسته نیست؟
پسرک سرشو تکون میده و گونش رو به گردنم میچسبونه نگاه دیگه ای به عکس روی سنگ قبر میندازم و لب میزنم _فردا..بازم میام هیون کوچولوی من