حالم از تو به هم میخورد.
چراغها را خاموش میکنند و آرام کنار هم دراز میکشند. و جیم متوجه میشود که همسرش، بعد از چند بار پهلو به پهلو شدن، انگار بلاخره وقتی پشتش را به او میکند راحت میشود.
از بیرون صداهای زیادی میآید صدای بوق ماشینها، میومیوی گربهها، خنده رهگذرانی که از
گشت و گذار شبانه برمیگردند، بعضی وقتها فریاد آدمها، و...
اما در درون جیم فقط یک صدا شنیده میشود:
صدای ضربان یکنواخت و سنگین فلاکت خودش.
چراغها را خاموش میکنند و آرام کنار هم دراز میکشند. و جیم متوجه میشود که همسرش، بعد از چند بار پهلو به پهلو شدن، انگار بلاخره وقتی پشتش را به او میکند راحت میشود.
از بیرون صداهای زیادی میآید صدای بوق ماشینها، میومیوی گربهها، خنده رهگذرانی که از
گشت و گذار شبانه برمیگردند، بعضی وقتها فریاد آدمها، و...
اما در درون جیم فقط یک صدا شنیده میشود:
صدای ضربان یکنواخت و سنگین فلاکت خودش.