دیشب ک تک و تنها توی خونه میچرخیدم، با خودم تکرار میکردم ک واو!
تنهایی سکوت عجیبی و دلنشینی داره؛ ک نمیشه ب واسطه ی هیچ امکان دیگه ای بدستش اورد. همه چیز خوب پیش رفت تا نیمه شب ک خوابم نمیبرد. از سکوت تنهایی حاکم تو خونه، میترسیدم.
سعی میکردم ک چشمهام رو محکمتر ببندم و فکرم رو سمت موضوع خاصی نبرم، تا گمان نکنم ک چیزی تغییر کرده. صبح ک داشتم صورتم رو میشستم، توی ایینه ب خودم نگاه کردم.
انگشتم رو ب سمت خودم گرفتم و با قطعیت گفتم:«تو از پس تنهایی برنمیای بیچاره!» قبول کردم ک سکوت تنهایی گاهی اونقدر سنگین میشه ک برای خم نشدن زیرش، باید تسلیم بشی. اونوقت امیدوار میشی ک همیشه ی خدا هم، تسلیم شدن و تکون دادن پرچم سفید بد نیست.
هیچکس از جنگ نابرابر سالم بر نمی گرده..
تنهایی سکوت عجیبی و دلنشینی داره؛ ک نمیشه ب واسطه ی هیچ امکان دیگه ای بدستش اورد. همه چیز خوب پیش رفت تا نیمه شب ک خوابم نمیبرد. از سکوت تنهایی حاکم تو خونه، میترسیدم.
سعی میکردم ک چشمهام رو محکمتر ببندم و فکرم رو سمت موضوع خاصی نبرم، تا گمان نکنم ک چیزی تغییر کرده. صبح ک داشتم صورتم رو میشستم، توی ایینه ب خودم نگاه کردم.
انگشتم رو ب سمت خودم گرفتم و با قطعیت گفتم:«تو از پس تنهایی برنمیای بیچاره!» قبول کردم ک سکوت تنهایی گاهی اونقدر سنگین میشه ک برای خم نشدن زیرش، باید تسلیم بشی. اونوقت امیدوار میشی ک همیشه ی خدا هم، تسلیم شدن و تکون دادن پرچم سفید بد نیست.
هیچکس از جنگ نابرابر سالم بر نمی گرده..