پریشب هم مثل امشب پای اتیش نشسته بودم؛ بعد از مدتها. حالم عوض شده بود.
توی حال و فاز دیگهای بودم. فرداش کنار رودخونه با خودم فکر کردم اگه اون حرفی که شب قبلش کنار اتیش تو ذهنم بوده رو بهش بگم، اون منِ کنار اتیش اونا رو گفته حس کرده و میخواسته، یا این منی که چشاشو بسته و نسیم روی صورتش رو حس میکنه؟
تازگی نداشت؛ همین موضوع باعث میشه که نه کار خاصی انجام بدم واسش نه بیخیال بشم
توی حال و فاز دیگهای بودم. فرداش کنار رودخونه با خودم فکر کردم اگه اون حرفی که شب قبلش کنار اتیش تو ذهنم بوده رو بهش بگم، اون منِ کنار اتیش اونا رو گفته حس کرده و میخواسته، یا این منی که چشاشو بسته و نسیم روی صورتش رو حس میکنه؟
تازگی نداشت؛ همین موضوع باعث میشه که نه کار خاصی انجام بدم واسش نه بیخیال بشم