یک ساعت پیش رسیدیم خانه و خوابیدیم، امشب شبِ سردی بود، کمی پیش بلند شدم پنجره را ببندم دیدم پشت آپارتمانمان چندتا خانه ساخته اند و حیاطِ آپارتمان بغلی چقدر زیباست...
آمدم از آشپزخانه سیب بردارم نور ماه خورد به چشمم، پرده را کنار دادم و دیدم چقدر حیاطتمان روشن است و چقدر آپارتمان یک کوچه بالاتر زیباست،سیب را نصف کردم، در حالیکه نگاهم به ماه بود گاز زدم و فکر کردم که چقدر از زندگی عقب مانده ام و چقدر خواب آلودم و برایم مهم نیست اگر حتی کیلومترها هم عقب بمانم...
به اتاق آمدم، خزیدم زیر پتو و نمیدانم ده ثانیه دیگر به خواب خواهم رفت یا بیست ثانیه ی دیگر و غیر از این در این لحظه هیچ چیز اهمیت ندارد..
آمدم از آشپزخانه سیب بردارم نور ماه خورد به چشمم، پرده را کنار دادم و دیدم چقدر حیاطتمان روشن است و چقدر آپارتمان یک کوچه بالاتر زیباست،سیب را نصف کردم، در حالیکه نگاهم به ماه بود گاز زدم و فکر کردم که چقدر از زندگی عقب مانده ام و چقدر خواب آلودم و برایم مهم نیست اگر حتی کیلومترها هم عقب بمانم...
به اتاق آمدم، خزیدم زیر پتو و نمیدانم ده ثانیه دیگر به خواب خواهم رفت یا بیست ثانیه ی دیگر و غیر از این در این لحظه هیچ چیز اهمیت ندارد..