+زود باش استلا...باید بریم دیرت میشه ها دختر!
-اومدم مامان..اومدم.
کیفم رو برداشتم و به سمت در رفتم که نقاشی ای که روی دیوار چسبانده شده بود به زیبایی خودش رو نشون میداد
لبخند ناگهانی ای زدم و تمام خاطرات مثل یک فیلم توی ذهنم مرور شد.
فلش بک.
مادرم مشغول درست کردن غذا بود ، من هم روی صندلی نشسته بودم
- مامان...تو وقتی اندازه ی من بودی دوسداشتی چیکاره بشی؟
+خب..من وقتی اندازه تو بودم عاشق رقص بودم.. کل روز رو پای تلویزیون میشستم تا مسابقه اونارو ببینم ، رقص به علاوه با اینکه یه ورزش برای سلامتی..یه دارو هست برای روح انسان..برای من که اینطور بود دخترم
استلا لبخندی بر لبهایش نشست و از اتاقش یک برگه و مداد رنگی هایش را اورد و شروع به نقاشی کرد.. چهل و پنج دقیقه بعد..
-مامان ببین چی کشیدم.
نقاشی رو به مادرش نشان میدهد
+وای استلا کوچولوی من این معرکهس.
مادری که عاشق رقص بود . توی تاریک ترین روزهاش رقص..حرفه ای که عاشقش بود میتونست تاریکی روز هاش رو روشن کنه.
#iam_jd
-اومدم مامان..اومدم.
کیفم رو برداشتم و به سمت در رفتم که نقاشی ای که روی دیوار چسبانده شده بود به زیبایی خودش رو نشون میداد
لبخند ناگهانی ای زدم و تمام خاطرات مثل یک فیلم توی ذهنم مرور شد.
فلش بک.
مادرم مشغول درست کردن غذا بود ، من هم روی صندلی نشسته بودم
- مامان...تو وقتی اندازه ی من بودی دوسداشتی چیکاره بشی؟
+خب..من وقتی اندازه تو بودم عاشق رقص بودم.. کل روز رو پای تلویزیون میشستم تا مسابقه اونارو ببینم ، رقص به علاوه با اینکه یه ورزش برای سلامتی..یه دارو هست برای روح انسان..برای من که اینطور بود دخترم
استلا لبخندی بر لبهایش نشست و از اتاقش یک برگه و مداد رنگی هایش را اورد و شروع به نقاشی کرد.. چهل و پنج دقیقه بعد..
-مامان ببین چی کشیدم.
نقاشی رو به مادرش نشان میدهد
+وای استلا کوچولوی من این معرکهس.
مادری که عاشق رقص بود . توی تاریک ترین روزهاش رقص..حرفه ای که عاشقش بود میتونست تاریکی روز هاش رو روشن کنه.
#iam_jd