به نام خدا
زم؛ زمستان است! سلامت را نمی خواهند گفت پاسخ/علیرضا کفایی
روح الله زم اعدام شد و این اعدام کمتر کسی را قانع کرد؛ روند طی شده تا اعدام بلادرنگ!، مبهم است، قصد دفاعی و یا اعتراضی نیست نه به اعدام کنندگان و نه به اعدامی اما این اعدام اثر معکوس داشت و یا لااقل آنچه را در ذهن آنان که دراعدام تعجیل داشتند برآورده نساخت، واکنشها به این اعدام هم در داخل و هم در خارج بیش از آن بود که تصور می کردند، بر روند دیپلماسی هم تاثیر مخرب داشت، چهره ای دیگر از نظام نشان داد و همین کافی است که این اعدام را حساب شده ندانیم و البته زمانه دیگر زمانه اعدام نیست، احکام قضایی می بایست تحولی یابند.
اعدام زم؛ روی دیگر زمستان خشنی را نشان می دهد که در راه است، یک معنای "زم" همین "زمستان" است؛ زمستان بی رحم که آشنایی؛ آشنایی را نمی خواهد و نمی خواند، پدر روح الله زم سالها در این نظام و در مسئولیتی در تبیین و تبلیغ نظام جوانی طی کرد و فرزندش محصول همین نظام و اتفاقاً تربیت شده یک فرد معمم و روحانی وابسته به همین نظام بود، اکنون که اعدام میشود، هیچکس به دلداری او بر نمی آید از چپ و راست تنهایش گذاشته اند؛ نه تسلیتی نه مرهمی بر دل ریش آن خانواده، واقعاً زمستان است، سلامت را نمی خواهند گفت پاسخ!!
زم" یک معنای دیگر هم دارد یعنی "جلوی چیزی را گرفتن یا جمع کردن" شاید هشداری باشد که اقتباسی داشته باشیم تا بلکه پس از این چنین نشود؛ جلوی اعدام گرفته شود نیکوتر است.
"زم" همچنین نام رودخانه ای است که برخی شاعران از آن سروده اند و از غم گفته اند، شاید تلنگری باشد که غم بر غم و درد بر درد در میان این همه غم و درد برای ملت نسازیم
بخارا و خوارزم و آموی و زم
بسی یاد داریم با دردو غم (فردوسی)
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
@kafaeealirezaa
زم؛ زمستان است! سلامت را نمی خواهند گفت پاسخ/علیرضا کفایی
روح الله زم اعدام شد و این اعدام کمتر کسی را قانع کرد؛ روند طی شده تا اعدام بلادرنگ!، مبهم است، قصد دفاعی و یا اعتراضی نیست نه به اعدام کنندگان و نه به اعدامی اما این اعدام اثر معکوس داشت و یا لااقل آنچه را در ذهن آنان که دراعدام تعجیل داشتند برآورده نساخت، واکنشها به این اعدام هم در داخل و هم در خارج بیش از آن بود که تصور می کردند، بر روند دیپلماسی هم تاثیر مخرب داشت، چهره ای دیگر از نظام نشان داد و همین کافی است که این اعدام را حساب شده ندانیم و البته زمانه دیگر زمانه اعدام نیست، احکام قضایی می بایست تحولی یابند.
اعدام زم؛ روی دیگر زمستان خشنی را نشان می دهد که در راه است، یک معنای "زم" همین "زمستان" است؛ زمستان بی رحم که آشنایی؛ آشنایی را نمی خواهد و نمی خواند، پدر روح الله زم سالها در این نظام و در مسئولیتی در تبیین و تبلیغ نظام جوانی طی کرد و فرزندش محصول همین نظام و اتفاقاً تربیت شده یک فرد معمم و روحانی وابسته به همین نظام بود، اکنون که اعدام میشود، هیچکس به دلداری او بر نمی آید از چپ و راست تنهایش گذاشته اند؛ نه تسلیتی نه مرهمی بر دل ریش آن خانواده، واقعاً زمستان است، سلامت را نمی خواهند گفت پاسخ!!
زم" یک معنای دیگر هم دارد یعنی "جلوی چیزی را گرفتن یا جمع کردن" شاید هشداری باشد که اقتباسی داشته باشیم تا بلکه پس از این چنین نشود؛ جلوی اعدام گرفته شود نیکوتر است.
"زم" همچنین نام رودخانه ای است که برخی شاعران از آن سروده اند و از غم گفته اند، شاید تلنگری باشد که غم بر غم و درد بر درد در میان این همه غم و درد برای ملت نسازیم
بخارا و خوارزم و آموی و زم
بسی یاد داریم با دردو غم (فردوسی)
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
@kafaeealirezaa