Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


http://JacobRobot.ir/K17QNd5

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


#karel


#karel


#karel




شاید اوسی جدید..


#karel


زیادم پیشرفت نکردم
#karel


عالیه تنکس


°~honey arts~° dan repost
For karel chan*.*
#ꋪꂦꌗꍟ_ꉓꃅꍏꈤ
,|@honey_arts0w0|,




°~honey arts~° dan repost
For karel chan*.*
#ꋪꂦꌗꍟ_ꉓꃅꍏꈤ
,|@honey_arts0w0|,








The best pleasure of life is doing what the others believe we aren't able to do . 🥀🍂
#karel


#karel


Tnx Leo 🖤
#karel


نیمه شب ...
با چشمانی گریان به صورت خوابیده مادرم ک لبخند محوی به همراه داشت خیره شدم ...
احتمالا خیال های زندگی خوش او را غرق لذت کرده بود ...
اشک هایم یکی پس از دیگری به پایین میامدند ...این اشک ها خبر میدادند ... از شبی بدون آمدن روز ...
پدر و برادرام هم غرق خوابند
به اتاق میرم...
سرم را روی متکا میگذارم و به سقف زل میزنم
مثل همیشه خواب با جسم من قهر است ...
رویایی از جلوی چشمانم میگذرد..
پدر و مادرم در بغل هم لبخند میزنند و به گل ها نگاه میکنند
برادر کوچکترم شاد و خوشحال مشغول بازی در آن دشت خیالی است
دو برادر دیگرم با هم میخندیدند..
برای اولین بار
بدون هیچ دعوایی ..همه کنار هم و در حال خندیدن.‌‌..
کمی بعد سرم را چرخاندم و آهی کشیدم...با افسوس فکر کردم ک این رویا هیچ وقت به حقیقت نمیپیوندد...
هنوز بیدار و خیره به وسایل اتاق...

چشمانم را چرخاندم ک وسیله ای براق توجهم را جلب کرد
یک چاقو...
خیلی کوچک بود و فکر میکنم برای اشپز خانه باشد
از روی تخت بلند شدم و چاقو را توی دستانم گرفتم.
به نظر تیز می‌آمد..
روی لبه تخت نشستم و به چاقو زل زدم
چشمان عصبانی مادرم را به یاد اوردم ک میگفت ..تو به هیچ دردی نمیخوری ! تو یه اضافی هستی !
به پدر و برادرانم فکر کردم ک کوچک ترین اهمیتی به من نمیدهند ..
به این فکر افتادم ک اگر نبودم مشکلات کمتر میشد ...
چاقو را محکم تر در دستانم گرفتم
فکر خودکشی مثل همیشه ولی با احساسی شدید تر به ذهنم آمد..
اما این حس خودکشی دقیقه ای طول نکشید ک به جنون تبدیل شد
چرا نباید بقیه خانواده ام را هم راحت کنم؟؟ .....
.
.
.
.
پس از مدتی
چاقو را روی زمین انداختم به اطرافم نگاه کردم ..همه جا با خون تزئین شده بود ...حالا خانواده ام بدون هیچ دغدغه ای در بغل یکدیگر به خواب رفته اند ...برای همیشه ....
الآن نوبت خودم است ...
اما نه با چاقو....
خون من کثیف تر از آن است ک با خون خانواده ام یکی شود ...
پله ها را یکی پس از دیگری بالا رفتم
به پشت بام رسیدم...
باران میبارید
سرم را بالا گرفتم و گفتم: گریه نکن حالا همه‌ی ما خوشحالیم !
چشمانم با باران همراهی میکردند اما لب هایم....
لبخند داشت
شاید برای اولین بار این لبخند از عمق وجودم بود
چشانم را بستم و مانند قطره ای باران سقوط کردم!...




Writer : @Colorful_ghost00

Edit : @Godleftmeonread




My angel..
Please kill me ...
Please wish me, meet Ken
..... :)

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

66

obunachilar
Kanal statistikasi