#بازخوانی_تمرین
_نگاهی نو به سراپا چشم👀 شدن😁_
یک روز صبح کله سحر بلند شدم که کامرو بشم اما کامروا که نشدم هیچ گلی هم به سبزه ام آراسته شد دوتا چشم زشت و بد حالتم که اصل به چشم بقیه خانواده نرفته بود کم بود حالا هزار تای دیگر هم دراورده بودم و راستی راستی سراپا چشم شده بودم
وقتی مامان من را دید زهله اش اب شد و ریخت کف اتاق
من دست های جشم دارم را روی سرش گذاشتم تا که شاخ هایی که ممکن است از تعجب دربیاید را در نیامده سر جایشان فرو کنم
مامان سریع آزارتیزار کرد تا علاج واقعه ای که قبل از وقوع نکرده را بعد از وقوع بکند و قضیه را تا به نوشداروی بعد سهراب نرسیده جمع و جور کند
پس مرا پیش دکتر برد
دکتر که به صبر کردن تا حلوا شدن غوره خیلی اعتقاد داشت سر صبر توی همه چشم های من چراغ قوه انداخت
و بعد جوری که انگار به ته دنیا رسیده گفت
مشکل سراپا چشم شدن توی حوزه تخصصی من نیست باید سراغ برادر ادیبم بروید
و ما هم به جاده زدیم تا به کتابخانه اقای ادیب رسیدیم
اقای ادیب اینقدر توی کتابش غرق شده بود که مجبور شدیم از تیوپ استفاده کنیم و بیرون بکشیمش
اقای ادیب چشمهایش را گرفت که مبادا چهارتا بشوند و گفت چه بلایی سرت امده؟ از وقتی به دنیا پشت پا زدم و در اینجا ساکن شدم چنین چیز عجیبی ندیدم
مامان پرسید: منظورتان از وقتی است که کنج عزلت گزیدید؟
اقای ادیب گفت نه از وقتی با فضاپیمای شخصی ام به فضا رفتم و پا پاشنه پا به ونیا لگد زدم
و مامان شیرفهم شد
اقای ادیب همه کتابهایش را گشت و از انجایی که جوینده یا بنده است راه حل را یافت و به من گفت راه حلش این است که دیده سفید کنی تا چشم های اضافی ات خشک شوند ک بیوفتند
پرسیدم یعنی چشمهایم را با رنگ سفید کنم؟
اقای ادیب گفت :نه استثنا این دفعه باید اینقدر منتظر بمانی تا دیده سفید کنی و علف زیر پایت سبزشود
من هم کارم شده بود منتظر ماندن و منتظر ماندن منتظر ماندن برای هیج و پوچ و کم کم زیر پایم علف سبز شد از ان مدلی که به مذاق بزی شیرین می آید
و یک روز کله سحر راستی راستی کامروا شدم چون فقط دوتا چشم بابا قوری خودم روی صورتم باقی مانده بود و من نزدیک بود از خوشحالی بترکم که خوشبختانه نترکیدم و تا اخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردم
👤کیمیا باقری
@ketabus🚌