⭕️استعمار به سبک چینی:
آیا چین به نیروی نواستعماری جهان تبدیل شده است؟
«چین یک غول خفته است. بگذارید بخوابد زیرا وقتی بیدار شود جهان را به حرکت درخواهد آورد.»
ناپلئون بناپارت اگر زنده بود احتمالاً همه را به خاطر بیدار کردن این غول خفته سرزنش میکرد. غولی که حالا با ظرفیت و توانمندی که در طول یک قرن گذشته به دست آورده، آماده است تا جهان را ببلعد. بیدلیل نیست که در همهجا، از مناسبات دیپلماتیک کشورها و روابط تجاری گرفته تا امتیاز بهرهبرداری از منابع و معادن و حتی بروز و کنترل یک پاندمی، میتوانید رد پای پکن را ببینید. به نظر میرسد که دههها شعار ضدامپریالیستی، این کشور را به کاندیدای جدیدی برای قدرت استعماری تبدیل کرده است. در واقع همین حالا هم داریم استعمار را با ویژگیهای چینی مشاهده میکنیم.
در جهان ناآرامی زندگی میکنیم و برخی معتقدند این حزب کمونیست چین است که بیش از هر بازیگر دیگری در عرصه جهانی، مشغول به هم ریختن اوضاع است. مدافعان چین بیتردید میتوانند اقدامات آن را توجیه کنند اما جهان نتوانسته است با پیامدهای رفتار سیاسی و اقتصادی سرزمین اژدها کنار بیاید. البته که جمهوری خلق چین به دنبال کنترل سرنوشت خویش است اما استراتژی آن برای این کار، عصر جدیدی از امپریالیسم و نواستعمارگری را رقم زده است. دورهای که کنترل کامل حزب بر مردم چین، و مردم و اقتصادِ ماورای مرزهای آن را افزایش میدهد. بلندپروازی چین دردسرساز است زیرا این کشور توانایی و اراده آن را دارد که در راستای این جاهطلبی عمل کند. دیگر تردیدی نیست که ابتکار کمربند و جاده پکن، کشورهای در حال توسعه را با بدهیهای بسیار تحت فشار قرار داده، فساد را تقویت کرده و از مردم، منابع و محیط زیست آنها بهرهکشی کرده است.
حضور چین در دیگر کشورها (به ویژه در آفریقا) همواره از سه منظر مورد بررسی قرار گرفته است: به عنوان شریک توسعه، یک رقیب اقتصادی یا به عنوان استعمارگر! دیدگاه مدافعان رویکرد سوم اما خواندنی است. از این منظر، زیرساختهای فراملی جدید پکن مانند خطوط لوله و بزرگراهها، به عنوان طرحهایی برای ارسال منابع به جمهوری خلق چین تلقی میشوند. گزارش شده است که این پروژهها خزانه ملی کشورها را خالی کردهاند. علاوه بر این، پروژهها و سرمایهگذاریهای چینی از تامینکنندگان و شرکای محلی کمی استفاده میکنند و کمک چندانی به ایجاد شغل در کشورهای مبدأ نمیکنند. در نهایت گفته میشود که چین بیشتر از آنکه فایدهای برای کشور میزبان داشته باشد به آن زیان میرساند زیرا کالاهای ارزان چینی، تولیدات داخلی را از بین میبرند. و آفریقا حالا، به نماد قربانیان اصلی این سوءاستفاده تبدیل شده است.
امروز اگر سوار هواپیمایی شوید که از شانگهای به آدیس آبابا میرود احتمالاً در میان جمع کثیری از کارگران چینی گم خواهید شد که به یک کارخانه ساختمانی در گینه استوایی غنی از نفت یا کارخانه پنبه در موزامبیک یا پروژه تلکام در نیجریه میروند. تجارت چین با کشورهای آفریقایی در بیست سال گذشته ۴۰ برابر افزایش پیدا کرده، در ۳۰٪ از کشورهای آفریقایی «حضور» دارد و بزرگترین شریک تجاری قاره است. دهها میلیارد دلار سرمایهگذاری و وام چینی به آسانی از سوی کشورهای آفریقایی که دچار قحطی پولاند پذیرفته شده و البته با تعهدات زیادی هم همراه بوده است!
گزارشها نشان میدهد چین وامها را در ازای یک تعهد مهم به کشورها اعطا میکند؛ اینکه باید از طریق امتیازات اقتصادی، حمایت سیاسی یا ترکیبی از هر دو پرداخت شوند! اگرچه در نتیجه چنین معاملاتی، تجارت دوطرفه رشد میکند اما منتقدان میگویند این شیوه تجارت به شدت به نفع چین است زیرا به آن اجازه میدهد تا «منابع» دریافت کند در حالی که «کالای تمامشده ارزانقیمت، با کیفیتِ زیرسوال» را وارد کند که سبب تضعیف تولیدکنندگان محلی میشود.
🔴استعمار گامبهگام
برخی معتقدند نواستعمارگران، برای دستیابی به منابع محدود، اهداف خود را در چهار مرحله پیش میبرند: صادرات، سرمایهگذاری، نظامیگری و در نهایت استعمار و ممالک تحتالحمایه.
فاز اول شامل واردات و اجتناب از هزینههای ثابت است. در ابتدای امر همه چیز خوب به نظر میرسد. استعمارگر میتواند با تامینکنندگان جدید سازگار شود و در منطقه اعتماد کسب کند. این مرحله در دهه ۱۹۸۰ شروع شد که ژاپن در خارج از کشورش به دنبال منابع بود و دنگ شیائوپینگ در چین قدرت گرفت. گام بعدی کاهش هزینههای متغیر با افزایش هزینههای ثابت و سرمایهگذاری است. بهطور خلاصه، این بار استعمارگر «واردکننده سرمایه» میشود. در این مرحله چینیها با عطش دسترسی به منابع مانند آب، غذا، مواد معدنی و انرژی، زیرساختها، زمین و شرکتها را خریداری میکنند.●مولود پاکروان●
@samueltarikh