✍🏻داستانتکاندهنده📘
جوانی که با وقاحت با خانمی حرف میزد .....!!!
🔳🕊برادرى نقل مي كرد سوار مینی بوس شده بودم و چشمم به جوانی افتاد که تقریبا شانزده سال داشت او با گوشی با خانمی حرف می زد و کلمات بسیار زشتی را پيش مسافران بکار می برد که خشم همه را بر انگیخته بود ...
🔳🕊راحت و بدون هیچ شرم و حیایی به آن خانم اظهار محبت می کرد ومی گفت: دوستت دارم...عزیز...فدایت شوم ..عمر و روحم دستانت را می بوسم ...نور چشمانم ...
🔳🕊کلمات خجالت باری که با تبسم و بدون حیا می گفت ....
🔳🕊آنطرف پیرزنی بود که باشنیدن این کلمات استغفرالله می گفت...ومن نزدیک آن جوان بودم و سعی می کردم به او بفهمانم که حداقل صدایش را پایین آورد ..
🔳🕊اما او راحت بود و احساس خوشبختی در چهره اش نمایان بود ..وکاری به این نداشت که در اطرافش همه ناراحت و عصبانی هستند ..
🔳🕊وقتی جوان مکالمه اش تمام شد در اثنای خدا حافظی گفت : الله متعال حفظت کند مادر جان .. عزیز دلم .. برام دعا کن که به سلامتی برگردم دعای تو رفیق راهم باشد ...پیشانی و پاهایت را می بوسم ...
🔳🕊کلمات آخرش صاعقه برسر همه ما بود که فکر می کردیم همراى با دختری حرف می زد اما او با مادرش صحبت می کرد !!
🔳🕊همه خجالت زده شدیم از سوء برداشتمان ..اماپیر زنی که فقط استغفرالله می گفت اشکهایش می لغزید از شوق اینکه این پسر جوان چگونه به مادرش با کلمات محبت آمیز نیکی می کند ..و پيش آمد پیشانی جوان را بوسید ..
🔳🕊کسی دیگر گفت : تو دو درس بزرگ و گرانبها به همه مادادی ..جوان گفت : چه درسی ؟
🔳🕊درس گرانبها و منحصر بفردی که کمیاب شده و آن نیکی به پدر و مادر است و درس دیگر اینکه گمان بد نسبت به مردم نداشته باشیم ..ودر حالی اشکهایش از چشمانش سرازیر می شد او نیز پیشانی جوان رابوسید...
✍🏻خداوند احوال همه مارا اصلاح کند ...کم نیستند کسانی که بارها قضاوت نادرست درباره دیگران می کنند ولی حتی حاضر به عذر خواهی نیستند اما حاضرند این لکه تهمت در پرونده اعمالشان باقی بماند ..
این داستان همان گونه که برای شما آموزنده بود، ممکن است برای دوستان تان هم درس بزرگ بدهد پس شریک بسازید.
خدایا دستانم را رها مکن
جوانی که با وقاحت با خانمی حرف میزد .....!!!
🔳🕊برادرى نقل مي كرد سوار مینی بوس شده بودم و چشمم به جوانی افتاد که تقریبا شانزده سال داشت او با گوشی با خانمی حرف می زد و کلمات بسیار زشتی را پيش مسافران بکار می برد که خشم همه را بر انگیخته بود ...
🔳🕊راحت و بدون هیچ شرم و حیایی به آن خانم اظهار محبت می کرد ومی گفت: دوستت دارم...عزیز...فدایت شوم ..عمر و روحم دستانت را می بوسم ...نور چشمانم ...
🔳🕊کلمات خجالت باری که با تبسم و بدون حیا می گفت ....
🔳🕊آنطرف پیرزنی بود که باشنیدن این کلمات استغفرالله می گفت...ومن نزدیک آن جوان بودم و سعی می کردم به او بفهمانم که حداقل صدایش را پایین آورد ..
🔳🕊اما او راحت بود و احساس خوشبختی در چهره اش نمایان بود ..وکاری به این نداشت که در اطرافش همه ناراحت و عصبانی هستند ..
🔳🕊وقتی جوان مکالمه اش تمام شد در اثنای خدا حافظی گفت : الله متعال حفظت کند مادر جان .. عزیز دلم .. برام دعا کن که به سلامتی برگردم دعای تو رفیق راهم باشد ...پیشانی و پاهایت را می بوسم ...
🔳🕊کلمات آخرش صاعقه برسر همه ما بود که فکر می کردیم همراى با دختری حرف می زد اما او با مادرش صحبت می کرد !!
🔳🕊همه خجالت زده شدیم از سوء برداشتمان ..اماپیر زنی که فقط استغفرالله می گفت اشکهایش می لغزید از شوق اینکه این پسر جوان چگونه به مادرش با کلمات محبت آمیز نیکی می کند ..و پيش آمد پیشانی جوان را بوسید ..
🔳🕊کسی دیگر گفت : تو دو درس بزرگ و گرانبها به همه مادادی ..جوان گفت : چه درسی ؟
🔳🕊درس گرانبها و منحصر بفردی که کمیاب شده و آن نیکی به پدر و مادر است و درس دیگر اینکه گمان بد نسبت به مردم نداشته باشیم ..ودر حالی اشکهایش از چشمانش سرازیر می شد او نیز پیشانی جوان رابوسید...
✍🏻خداوند احوال همه مارا اصلاح کند ...کم نیستند کسانی که بارها قضاوت نادرست درباره دیگران می کنند ولی حتی حاضر به عذر خواهی نیستند اما حاضرند این لکه تهمت در پرونده اعمالشان باقی بماند ..
این داستان همان گونه که برای شما آموزنده بود، ممکن است برای دوستان تان هم درس بزرگ بدهد پس شریک بسازید.
خدایا دستانم را رها مکن