امشب بعد چند سال رفتم مدرسه ی دبستانم، من و دوستم اینجوری بودیم که وای کل خاطراتمون زنده شدن.. مردم به طرز عجیبی نگاهمون میکردن، هیچ وقت راه رفتن حیاطشو تو شب تجربه نکرده بودم در حالیکه من شش سال از زندگیم رو هر روز میومدم اینجا، زنگ تفریح با همکلاسیام دزد و پلیس بازی میکردم(و من همیشه پلیس میشدم)، زیر بارون شدید با دوستام راه میرفتم و کامل خیس میشدیم، زیر آفتاب و گرمای زیاد رو همدیگه آب میریختیم، تو حیاط درس میخوندیم، بازی میکردیم، قهر ها و آشتی های بچه گانه مون اینجا اتفاق میفتادن، صف های صبحگاهی وقتایی که سرود ملی رو داد میزدیم و میخوندیم و بعضی اوقات از شدت داد زدن گلومونم درد میگرفت(از شدت تباهی فوت شدم.)، والیبال بازی میکردیم و اکثرا ما میبردیم، روی این زمین میخوردیم زمین و بعدش با خنده و گریه سعی میکردیم دردشو فراموش کنیم، وقتایی که برای معاینه چشم یا فلوراید دندون بچه ها سعی داشتن قایم شن، استرسای بی دلیلی که قبل امتحانا می کشیدیم، اشک های های چرتی که برای اون یه نمره کم شدنا میریختیم، استرس مقاله خوندن توی مراسم صبحگاهی وقتی این همه آدم داشتن بهت نگاه میکردن رو برای اولین بار اینجا تجربه کردیم، مجله هایی که تو نوروز انجام میدادیم، غرور و افتخاری که وقتی برای تشویق کردن و دادن جایزه صدا میزدنمون؛ کل وجودمون رو احاطه میکرد، دوییدنامون سر جا گرفتن برای لی لی بازی کردن، جرئت حقیقتا که وقتی از روی زمین بلند میشدیم کل لباسمون خاکی میشد، ماکارونی های داغ و خوشمزه ای که بوفه اول صبح میداد(مخصوصا تو روزای بارونی)، بهترین اردو هایی که تجربه کردم...و کلی خاطره ی دیگه که برای همیشه تو ذهنم حک شدن...
احساسات زیادی که شاید برای اولین بار تو مدرسه تجربه کردیم..
خاطره های تلخ و شیرینِ خیلی زیادی این مدرسه برام به جا گذاشته ولی تنها چیزی که میتونم دلمو بهشون خوش کنم نامه ها و جایزه هایی هست که از اون دوران نگه داشتمشون و همینطور چند تا از بهترین دوستام که از این مدرسه برام موندن.:)))
احساسات زیادی که شاید برای اولین بار تو مدرسه تجربه کردیم..
خاطره های تلخ و شیرینِ خیلی زیادی این مدرسه برام به جا گذاشته ولی تنها چیزی که میتونم دلمو بهشون خوش کنم نامه ها و جایزه هایی هست که از اون دوران نگه داشتمشون و همینطور چند تا از بهترین دوستام که از این مدرسه برام موندن.:)))