موقعی که کافه کار میکردم، اون دختر همیشه جلوی چشام بود، همیشه میدیدمش موقع کار بهم لبخند میزد و برای سلام کردن پیش قدم میشد، دوِ صبح بعد تموم شدن کارامون باهم تراس تو سکوت سیگار میکشیدیم، اسمش طناز بود و از لای کتابی که اون روزا میخوندم این فیش رو پیدا کردم و بعد اومدن به دستم بهم گفت: فیش و من زدم خواستم دستت باشه بدونی تو این کافه تنها نیستی من پیشتم.
خواستم بگم دلم تنگ شده برات با اونهمه تتو و پیرسینگایی که داشتی.
خواستم بگم دلم تنگ شده برات با اونهمه تتو و پیرسینگایی که داشتی.