روزی که مطمئن شدم دستتو زخم نمیکنی برات یه کاکتوس میخرم که بزاریش جلو نور و بهش آب بدی که هی بزرگ بشه و گل بده و تو هی از دیدن گل هاش خوشحال شی و نیشت باز شه. اون روز که برات کاکتوس خریدم بهت میگم که کاکتوسا چقدر محکمن که یه مدت اگه بهشون آب ندی و بهشون بی توجهی کنی هیچیشون نمیشه و بازم هرروز که از خواب بیدار شی اونجان و دارن بهت لبخند میزنن. و بهت میگم که اگه به کاکتوست بی توجهی کنی بعد از روزها و هفته ها و ماه ها که دووم آورده و هیچ نگفته یه روز صبح از خواب بیدار میشی و میبینی خشک شده، خشکِ خشک.
تو اون روز ناراحت میشی گریه میکنی و شاید خودتو مقصر تمام بلاهایی که سر کاکتوست اومده بدونی ولی از اون روز به بعد مهم نیست اگه هرروز بهش آب بدی مهم نیست که چقد براش اشک بریزی حتی مهم نیست که بری آسمونو خورشیدو براش بیاری پایین. کاکتوست تموم شده خشک شده و مرده، به همین راحتی و بزار بهت بگم: هیچی مطلقا غم انگیز تر از نگاه کردن به کاکتوسی که خودت مسبب خشک شدنش بودی نیست و از الان بهت بگم بعضی آدما مثل کاکتوسن.