𝙇𝙂𝘽𝙏𝙌'🏳🌈
به یاد آر آخرین باری را که دلتنگی گلویت را چنان محکم میفشرد که چهرهات تیره گشته بود. به سختی نفس میکشیدی و هر جرعهی هوا را با تلاش، از میان دستان پر قدرت اندوه که گردنت را احاطه کرده بود، عبور میدادی. حالتی که پس از رفتن عزیزی به تو دست داده بود!
این حالتِ دلتنگی و اندوه شدید را، تاسه میگویند
که غمِ غریبی است ...
اگر به تاسه، الف و نونِ حالت را اضافه کنیم، تاسیان را خواهیم داشت...
تاسیان حالتی است که در اولین غروبِ پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، به ما دست میدهد. حالتی که به خاطر نبودن اوست
آن زمان است که میگوییم تاسیان است.
همچنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است را هم تاسیان مینامیم
همهی ما یا این حالت را داشتهایم یا خواهیم داشت و احتمالا در زندگیمان بارها و بارها تجربه خواهیم کرد
شاید پس از آن هنگامی که دوستمان را قبل از مهاجرت در فرودگاه در آغوش میکشیم؛
شاید پس از آن وقتی که قبل از رفتن عزیزی به شهری دیگر، او برای آخرین بار به خانهی ما میآید؛
شاید پس از آن زمانی که ؛
شاید پس از آن موقعی که دوست یا فرد نزدیکی را از دست میدهیم – خواه از دلش برویم و خواه از دنیا برود؛
شاید پس از پژمردن گلی که همیشه مهمان خانهی ما بود و شاید پس از کوچ پرندهای که آشیانه در خانهی ما داشت؛
و شایدهای دیگر
اکنون دیگر نامش را میدانیم. این حالتی را که در این خداحافظی به ما دست میدهد
که به راستی عجب غمِ غریبیست تاسیان ...
من خودِ تاسیانم ، منی که از من بدون خداحافظی محو شده است و هرگز باز نمیگردد و انگار بعد از گذشت این همه وقت، روز اول رفتنش است
به راستی که ، چه کسی میدانست ما بعد از خداحافظی به چه چیزی مبتلا می شویم...!
_بارمان
به یاد آر آخرین باری را که دلتنگی گلویت را چنان محکم میفشرد که چهرهات تیره گشته بود. به سختی نفس میکشیدی و هر جرعهی هوا را با تلاش، از میان دستان پر قدرت اندوه که گردنت را احاطه کرده بود، عبور میدادی. حالتی که پس از رفتن عزیزی به تو دست داده بود!
این حالتِ دلتنگی و اندوه شدید را، تاسه میگویند
که غمِ غریبی است ...
اگر به تاسه، الف و نونِ حالت را اضافه کنیم، تاسیان را خواهیم داشت...
تاسیان حالتی است که در اولین غروبِ پس از رفتنِ یک عزیز که مدتی مهمان خانه ما بوده، به ما دست میدهد. حالتی که به خاطر نبودن اوست
آن زمان است که میگوییم تاسیان است.
همچنین، اولین غروبی را که کسی از دنیا رفته و جای او خالی است را هم تاسیان مینامیم
همهی ما یا این حالت را داشتهایم یا خواهیم داشت و احتمالا در زندگیمان بارها و بارها تجربه خواهیم کرد
شاید پس از آن هنگامی که دوستمان را قبل از مهاجرت در فرودگاه در آغوش میکشیم؛
شاید پس از آن وقتی که قبل از رفتن عزیزی به شهری دیگر، او برای آخرین بار به خانهی ما میآید؛
شاید پس از آن زمانی که ؛
شاید پس از آن موقعی که دوست یا فرد نزدیکی را از دست میدهیم – خواه از دلش برویم و خواه از دنیا برود؛
شاید پس از پژمردن گلی که همیشه مهمان خانهی ما بود و شاید پس از کوچ پرندهای که آشیانه در خانهی ما داشت؛
و شایدهای دیگر
اکنون دیگر نامش را میدانیم. این حالتی را که در این خداحافظی به ما دست میدهد
که به راستی عجب غمِ غریبیست تاسیان ...
من خودِ تاسیانم ، منی که از من بدون خداحافظی محو شده است و هرگز باز نمیگردد و انگار بعد از گذشت این همه وقت، روز اول رفتنش است
به راستی که ، چه کسی میدانست ما بعد از خداحافظی به چه چیزی مبتلا می شویم...!
_بارمان