مراقبه حالتی از بی ذهنی است.
نه در کانون ذهن است نه در پیرامون آن.
اصلا در ذهن نیست. تماشا کردن ذهن از بیرون است. این همان معنای دقیق شور و سرمستی است. خارج ایستادن از ذهن عین شور و سرمستی است. این همان مراقبه است.
تو تنها یک تماشاگر هستی، نه یک مداخله گر و نه هویت یابنده با ذهن. به این می ماند که در سکوت زیر سایه درختی نشسته ای و به رفت و آمدها می نگری.
اینکه چه کسی می گذرد مهم نیست. فقط آنچه را که روی می دهد، بدون ابراز علاقه یا بی علاقگی، بدون دفاع کردن یا محکوم کردن، بدون هیچ قضاوتی، تماشا می کنی.
آنگاه که بتوانی ذهن را بدون محکوم کردن یا تحسین آن و بدون گفتن اینکه «این خوب است» و «آن بد است» تماشا کنی، آنگاه که بتوانی در سکوتی ژرف تماشاگر ذهن باشی، این همان مراقبه است.
در خلال مراقبه، ذهن ناپدید می شود و آرام آرام دورتر می شود. آرام آرام تنها صدایی را می شنوی که از دوردست می آید.
ناگهان لحظه ای فرا می رسد که دیگر ذهنی نیست. ذهن رنگ باخته است. ذهن پژمرده است و آنگاه که ذهنی وجود نداشته باشد و تو بدون ذهن باشی،
تو به خانه می رسی،
و این همان عبادت است...!
@light_consciousness 💜✨
نه در کانون ذهن است نه در پیرامون آن.
اصلا در ذهن نیست. تماشا کردن ذهن از بیرون است. این همان معنای دقیق شور و سرمستی است. خارج ایستادن از ذهن عین شور و سرمستی است. این همان مراقبه است.
تو تنها یک تماشاگر هستی، نه یک مداخله گر و نه هویت یابنده با ذهن. به این می ماند که در سکوت زیر سایه درختی نشسته ای و به رفت و آمدها می نگری.
اینکه چه کسی می گذرد مهم نیست. فقط آنچه را که روی می دهد، بدون ابراز علاقه یا بی علاقگی، بدون دفاع کردن یا محکوم کردن، بدون هیچ قضاوتی، تماشا می کنی.
آنگاه که بتوانی ذهن را بدون محکوم کردن یا تحسین آن و بدون گفتن اینکه «این خوب است» و «آن بد است» تماشا کنی، آنگاه که بتوانی در سکوتی ژرف تماشاگر ذهن باشی، این همان مراقبه است.
در خلال مراقبه، ذهن ناپدید می شود و آرام آرام دورتر می شود. آرام آرام تنها صدایی را می شنوی که از دوردست می آید.
ناگهان لحظه ای فرا می رسد که دیگر ذهنی نیست. ذهن رنگ باخته است. ذهن پژمرده است و آنگاه که ذهنی وجود نداشته باشد و تو بدون ذهن باشی،
تو به خانه می رسی،
و این همان عبادت است...!
@light_consciousness 💜✨