دگر توان بهم چسباندن کلمات را ندارم
روحی برای من نمانده تا در کلمات بدمم و افسونگری کنند...
ایلعازر مرده بدون عیسی و انجیل بی خواننده شدم
بازی با کلمات قدیمی شده است
انقدر خودم را میان جمله ها گم کردم که اخرین رمق هایم
از اعماق وجودم بیرون کشیده شد
فقط کرختی و خمودت، گل بنفشه بی دفاعی
در برابر حمله های متجاوز باد
تکه و پاره شدن و نبود راه فرار
پاییز خاموش سرد تر از زمستان
به باغ ما تجاوز کرد؛
و ما زیر باران باروت، همچون اشباح مردگان مغروق
در کوچه پس کوچه های درد
با سرعت، قدم زدیم...