های منظم پشت سر هم مییومدن
و بلاخره قطع شد
+بفرمایید؟
صدای یه خانوم جوون بود
صداش خیلی نازک بود و معلوم بود خود اون فرد پشت خط برای قشنگی صداش از عمد صداشو نازک و تو دماغی کرده بود .:/
و این برای هری یکم حال بهم زن بود
-سلام من با دیوید کار دارم.
خیلی جدی و امری بود
+ببخشید آقا ب آقای هاپکینز بگم کی پشت خطه؟
-ادوارد
بله، الان وصلتون میکنم
ایشون هم منتظرتون بودن.
صدای زن قطع شد
+اوهه ادوارد منتظرت بودم خوشحالم ک خبرم رو گرفتی مرد.
-من خبرت رو نمیگیرم
مرد از حرص قهقه ای زد ک حتی هری هم شنید
-قرار بود، قرار داد ببندیم چی شد؟ زیرش زدی ؟
اگه زیرش زدی ک..
-ن... نه. مگه میشه اصلا ما باهم شریک خواهیم شد.مرد امروز وقت داری ک بیای شرکت؟
میدونی ک ؟!.
سریع حرف هری رو قطع کرد ترسید چون هر چیزی برای رو کردن ذات واقعی این مردو داشت
و همچنین یه شاهد
هر چیزی ک لازم بود، هری خوشحال بود چون تا الان ک از خودش سوتی ای نداد.
و حالامطمعن شده بو خودشه، پس احتیاجی ب اون کارا نبود
-ن امروزوقت ندارم ،فقط خواستم خبر بگیرم ک هنوز پای حرفت هستی یا ن ؟
بلاخره کار کوچیکی نیست مگه ن دیوید؟
مرد یکم عصبی شد حتی زنش هم اون رو دیوید صدا نمیکرد ینی کسی جرعت همچین کاری رو نداشت
+اهوم،من جلسه دارم بعدا با هم حرف میزنیم ادوارد
-عاممم دیوید،استایلز صدام کن اینجوری راحت ترم
و نیشخند شیطانی ای زد ک مرد پشت خط هم اونو احساس کرد!.
و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف مقابلش باشه تلفن رو قطع کرد. تلفنش رو توی جیبش گذاشت نفس عمیقی کشید.,
ک یه دفه صدای دست زدن همشون توی اون اتاقک کوچیک طنین انداز شد.
یکی از افسرا ک بیشترین درجه و مقام رو داشت نزدیک هری شد لبخند ملیحی روی لباش بود دستش روی شونه ی هری گذاشت و اونو سمت خودش هل داد و محکم بغلش کرد
و با کف دستش آروم روی کمرش(ب معنی تشویق ) چند بار زد
+سوپرایزام کردی استایلز
واقعا ،واقعا عالی بودی بینظیری
ب جرعت میتونم بگم تو جز کیانی هستی ک تو دنیا بی نقصی .
چ سعادتی ک با همچین آدمی روب روعم.
هری هم متقابلاً بغلش کرد
-هر کسی یه نقص داره آقا!
از هم جدا شدن و همه با خوشحالی رفتن تا زود تر کارشون رو انجام بدن
هری و زین تو اتاق تنها بودن و هیچ حرفی هم نمیزدند.
زین بلاخره استارتو زد.
+هری ،حقیقتش بابای من بااین همه ابحتش انقد جسورانه مثل تو حرف نزده بود ،البته من ندیدم آخه اون هر روز با ده نفر مثل این آدم سروکار داره .
و داشتی بایه آدم خیلی خترناک حرف میزدی و ممکنه بعدش هر اتفاقی بیفته و انگار تو چیزی برای از دست دادن نداری ،انگار جدی بودی
یکم تعجب کردم .
-انگار ،زین مالیک،انگار
جدی بود فقط با زین انقد سرد حرف میزد.
وگرنه هری آدم خیلی شیرینیه ,البته با هر کسی زود صمیمی نمیشه و اونارو تو نگاه اول نمیشناسه ولی ب این یکی حس خوبی نداشت. با باز شدن در حرفهای اونا هم قطع شد
یه پسر 16ساله ای وارد شد .
دو تا ظرف غذا و نوشیدنی و چیزای دیگه ک یه شامو تکمیل کرده بود،همراه داشت.
سلام آقایون مطمعنم خیلی گرسنتونه
الان ساعت یک و نیم شبه ب
به چیزی بخورید چون فک کنم تا صبح باید بیدار باشید هری و زین جا خودن چقد ساعت زود گذشته بود
هری روز قبلش هم نتونسته بود غذا بخوره و وقت خیلی زیادی بود غذا نخورده بود ولی ب روی خودش نیاورد
-هی پسر جون دو نفر گم شدن میگی بیا شام بخوریم
صدای زین بود باعصبانیت میگفت
پسر کم نیاورد و حرف زینو کامل کرد
+ببخشید آقا ولی شما اینجا نمیتونی هیچ غلطی کنی و یه چیز دیگه نمیزارن شما برید چون اینجوری هم برای خود عوضیاتون و هم خانوادتون خطر داره.
و با عصبانیت اتاقو ترک کرد و درو محکم کوبید. هری ناخوداگاه لبخندی روی لباش اومد طرف میز رفت و غذاش رو برداشت وبا اشتهای غذاشو میخورد و واقعا صحنه ی زیبایی درست کرده بودو موهای کوچیکش هم تو صورتش ریخته شده بودن
-هی هری مزش چطوری چون من فقط نهار خوردم و واقعا گرسنمه میترسم غذاش مریض مکنه
با کجخنده ی عصبی ای گفت
داشت بهش تنه میزد.ولی اونم گرسنش بود!.
+خفه شو زین من درمورد مزش کاری ندارم فقط میدونم خیلی گرسنمه
صدای گرفته ی هری بود ک با دهن پر میگفت.
پ زین هم شروع کرد به غذا خوردن
-----------------------
6 hours later
6ساعت بعد
هر کدومشون نشسته یا تکیه ب صندلی خوابشون برده بود.
------------
Harry:
از خواب بیدار شدم خوابم برده بود زین هم روی مبل خوابش برده بود
از جام بلند شدم
ساعت نزدیکای هفت بود
یه کش و قوسی ب خودم دادم پنجره رو باز کردم هوا خیلی سرد نبود
هوا عالی بود
ولی حال خوبی نبود.! دیروز چ روز نحسی بود همه چیز از همه طرف از همهجا بر علیهمون پیش میرفت
اعصابم دوباره خورد شد
پوففف
یه اینه ی کوچیک اونجا بود طرفش رفتم موهام به هم ریخته شده بود کش موهامو وا کردمو با دستم مرتبشون کردم
هنوز منگ خواب بودم درو باز کردم و ب طرف دستشویی رفتم انقد ک اونج
و بلاخره قطع شد
+بفرمایید؟
صدای یه خانوم جوون بود
صداش خیلی نازک بود و معلوم بود خود اون فرد پشت خط برای قشنگی صداش از عمد صداشو نازک و تو دماغی کرده بود .:/
و این برای هری یکم حال بهم زن بود
-سلام من با دیوید کار دارم.
خیلی جدی و امری بود
+ببخشید آقا ب آقای هاپکینز بگم کی پشت خطه؟
-ادوارد
بله، الان وصلتون میکنم
ایشون هم منتظرتون بودن.
صدای زن قطع شد
+اوهه ادوارد منتظرت بودم خوشحالم ک خبرم رو گرفتی مرد.
-من خبرت رو نمیگیرم
مرد از حرص قهقه ای زد ک حتی هری هم شنید
-قرار بود، قرار داد ببندیم چی شد؟ زیرش زدی ؟
اگه زیرش زدی ک..
-ن... نه. مگه میشه اصلا ما باهم شریک خواهیم شد.مرد امروز وقت داری ک بیای شرکت؟
میدونی ک ؟!.
سریع حرف هری رو قطع کرد ترسید چون هر چیزی برای رو کردن ذات واقعی این مردو داشت
و همچنین یه شاهد
هر چیزی ک لازم بود، هری خوشحال بود چون تا الان ک از خودش سوتی ای نداد.
و حالامطمعن شده بو خودشه، پس احتیاجی ب اون کارا نبود
-ن امروزوقت ندارم ،فقط خواستم خبر بگیرم ک هنوز پای حرفت هستی یا ن ؟
بلاخره کار کوچیکی نیست مگه ن دیوید؟
مرد یکم عصبی شد حتی زنش هم اون رو دیوید صدا نمیکرد ینی کسی جرعت همچین کاری رو نداشت
+اهوم،من جلسه دارم بعدا با هم حرف میزنیم ادوارد
-عاممم دیوید،استایلز صدام کن اینجوری راحت ترم
و نیشخند شیطانی ای زد ک مرد پشت خط هم اونو احساس کرد!.
و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف مقابلش باشه تلفن رو قطع کرد. تلفنش رو توی جیبش گذاشت نفس عمیقی کشید.,
ک یه دفه صدای دست زدن همشون توی اون اتاقک کوچیک طنین انداز شد.
یکی از افسرا ک بیشترین درجه و مقام رو داشت نزدیک هری شد لبخند ملیحی روی لباش بود دستش روی شونه ی هری گذاشت و اونو سمت خودش هل داد و محکم بغلش کرد
و با کف دستش آروم روی کمرش(ب معنی تشویق ) چند بار زد
+سوپرایزام کردی استایلز
واقعا ،واقعا عالی بودی بینظیری
ب جرعت میتونم بگم تو جز کیانی هستی ک تو دنیا بی نقصی .
چ سعادتی ک با همچین آدمی روب روعم.
هری هم متقابلاً بغلش کرد
-هر کسی یه نقص داره آقا!
از هم جدا شدن و همه با خوشحالی رفتن تا زود تر کارشون رو انجام بدن
هری و زین تو اتاق تنها بودن و هیچ حرفی هم نمیزدند.
زین بلاخره استارتو زد.
+هری ،حقیقتش بابای من بااین همه ابحتش انقد جسورانه مثل تو حرف نزده بود ،البته من ندیدم آخه اون هر روز با ده نفر مثل این آدم سروکار داره .
و داشتی بایه آدم خیلی خترناک حرف میزدی و ممکنه بعدش هر اتفاقی بیفته و انگار تو چیزی برای از دست دادن نداری ،انگار جدی بودی
یکم تعجب کردم .
-انگار ،زین مالیک،انگار
جدی بود فقط با زین انقد سرد حرف میزد.
وگرنه هری آدم خیلی شیرینیه ,البته با هر کسی زود صمیمی نمیشه و اونارو تو نگاه اول نمیشناسه ولی ب این یکی حس خوبی نداشت. با باز شدن در حرفهای اونا هم قطع شد
یه پسر 16ساله ای وارد شد .
دو تا ظرف غذا و نوشیدنی و چیزای دیگه ک یه شامو تکمیل کرده بود،همراه داشت.
سلام آقایون مطمعنم خیلی گرسنتونه
الان ساعت یک و نیم شبه ب
به چیزی بخورید چون فک کنم تا صبح باید بیدار باشید هری و زین جا خودن چقد ساعت زود گذشته بود
هری روز قبلش هم نتونسته بود غذا بخوره و وقت خیلی زیادی بود غذا نخورده بود ولی ب روی خودش نیاورد
-هی پسر جون دو نفر گم شدن میگی بیا شام بخوریم
صدای زین بود باعصبانیت میگفت
پسر کم نیاورد و حرف زینو کامل کرد
+ببخشید آقا ولی شما اینجا نمیتونی هیچ غلطی کنی و یه چیز دیگه نمیزارن شما برید چون اینجوری هم برای خود عوضیاتون و هم خانوادتون خطر داره.
و با عصبانیت اتاقو ترک کرد و درو محکم کوبید. هری ناخوداگاه لبخندی روی لباش اومد طرف میز رفت و غذاش رو برداشت وبا اشتهای غذاشو میخورد و واقعا صحنه ی زیبایی درست کرده بودو موهای کوچیکش هم تو صورتش ریخته شده بودن
-هی هری مزش چطوری چون من فقط نهار خوردم و واقعا گرسنمه میترسم غذاش مریض مکنه
با کجخنده ی عصبی ای گفت
داشت بهش تنه میزد.ولی اونم گرسنش بود!.
+خفه شو زین من درمورد مزش کاری ندارم فقط میدونم خیلی گرسنمه
صدای گرفته ی هری بود ک با دهن پر میگفت.
پ زین هم شروع کرد به غذا خوردن
-----------------------
6 hours later
6ساعت بعد
هر کدومشون نشسته یا تکیه ب صندلی خوابشون برده بود.
------------
Harry:
از خواب بیدار شدم خوابم برده بود زین هم روی مبل خوابش برده بود
از جام بلند شدم
ساعت نزدیکای هفت بود
یه کش و قوسی ب خودم دادم پنجره رو باز کردم هوا خیلی سرد نبود
هوا عالی بود
ولی حال خوبی نبود.! دیروز چ روز نحسی بود همه چیز از همه طرف از همهجا بر علیهمون پیش میرفت
اعصابم دوباره خورد شد
پوففف
یه اینه ی کوچیک اونجا بود طرفش رفتم موهام به هم ریخته شده بود کش موهامو وا کردمو با دستم مرتبشون کردم
هنوز منگ خواب بودم درو باز کردم و ب طرف دستشویی رفتم انقد ک اونج