خیلی محقر و نفرت آمیزه لحظه هایی دست ادم به هیچ جا بند نیست ..
میبینی جلوت داره درد میکشه تو خودش میکشنه از درون نابود میشه ولی باید وایسی و نگاه کنی، به صدای شکستنش گوش کنی
فروپاشی ذهنی اون لحظه ؛احساس کم بودن و بی عرضگی مثل موریانه از درون شروع به جوییدنت میکنه .
سلول های احساس فرسوده میشه
تا جایی که دلت میخواد هیچی و هیچکس برات مهم نباشه ـ
میبینی جلوت داره درد میکشه تو خودش میکشنه از درون نابود میشه ولی باید وایسی و نگاه کنی، به صدای شکستنش گوش کنی
فروپاشی ذهنی اون لحظه ؛احساس کم بودن و بی عرضگی مثل موریانه از درون شروع به جوییدنت میکنه .
سلول های احساس فرسوده میشه
تا جایی که دلت میخواد هیچی و هیچکس برات مهم نباشه ـ