شکسته بند
در میخواست بنویسد که آتش به لب رسیدو زبان نداشت
از تکه پارچه های جامانده روی میخ های در
رد خون پرشده در شیار های چوب
گلمیخ های قرمزشده به رنگ خون
از این آشیانه آشفته پر قِصه
چشمان خادم خانه زاد پر غُصه
برای سنگینی بام این خانه
آوار شده روی شانه های بی یار صاحب خانه
أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولیَّاللّه زد زیر اذانو مناره گریه کرد
کار از کار گذشته بود
و حالا از ما به شما در ناکجا سلام
و قسم به نخل های مدینه، قسم به آن زخم های مقدس
که راه را گم نمیکنیم هرگز و به دست آویخته ام انگشتری را که بر عقیقش نام تو را نقش زده اند که به یاد داشته باشم راه را
فرزندان از مادر یادمیگیرند
و نصیحت مادرانه ات ب گوشمان حلقه آویز است
"مرد که تن سالم محیا نمی کند برای خاک مادر جان"
زمام هدایت ما را به دست گرفته ای آن هم با زلفی که میان مسمار پریشان گشته
تمام خاک های مدینه امشب ، مشتاق آغوش نور توست.
امشب سنگین است و دراز همچون شب یلدا، برای یلی که یکه او تنهاست در این بیابان. ماه میپرسد : کسی چرا نیمه های شب دارد یاس میکارد؟
گفته بودند امشب شب یلدای بلند است برای علی اما چرا انقدر پر از آب انار روی پیراهنت کرده؟
کنار علی بمان از فراق دور تو آفتابی همیشه خانه را پر ز نور میکنی
تو اجاق سرد خانه اش را تنور میکنی
مادر آیینه ها
آبو آیینه را به آتش چه نسبتی؟
آن هم آیینه ای که بارش شکستنی ست؟
چیدن یاس را با داس چه نسبتی ست ؟
بانو، مولایمان امشب تا صبح، آیینه کاری دارد زخم های تو را
بمان برای جانی که بعد تو نیمه جان شد
بمان برای این شکسته بند، شکسته بند
@mahnewis