𝒇𝒖𝒅𝒐𝒔𝒉𝒊𝒏 dan repost
#𝒇𝒖𝒅𝒐𝒔𝒉𝒊𝒏
یک نگاه به صورت گرفته اش کردم ، چشمم خورد به چین و چروکایِ کنار چشمش ، به تارهای سفید شده یِ موهاش تویِ اواسط دهه سوم زندگیش .
_ بیا اینجا باهات حرف دارم ، تصمیم دارم نصیحتت کنم .
نفس عمیقی کشید ،عینک گردش رو از روی چشماش برداشت ، دستش رو به سمت صورتش برد، پر واضح بود که سعی داشت خستگی روحش رو مخفی کنه .شقیقه هاش رو به شکل دورانی ماساژ داد و با صدای گرفته ای گفت :
+جانم میشنوم.
لب هام رو با زبونم تر کردم و یک قورت از فنجانِ چای سرد شده یِ تو دستم به ظاهر مزه کردم.که بتونم فرصتی پیدا کنم برای کنارهم چیدن کلمات.
_ این همه بقیه رو نصیحت کردی ، بهشون مسیردرست و راه بهتر و کم خطر تر رو نشون دادی.با وجود کلی کار تا گفتن مشکلی دارن فوراً کنارشون بودی و کمکشون کردی . انتظاری نداشتی و نداری ، میدونم.
ولی میشه به مسیری که اومدی یک نگاه بندازی؟!
چقدر از اون آدما موندن کنارت؟! اصلا چقدر باعث شدن با یاد اوریشون از خستگیِ روحت کم بشه و سنگینی غم رو شونه هات سبک تر؟!
ببین !! غم و سنگینی روح و قلب کم که نه حتی بیشتر هم شده .
و فرار از خودت ، از اون آدما و از آدمهای جدید . تنها نتیجه ای بوده که گرفتی.
یک نگاه به صورت گرفته اش کردم ، چشمم خورد به چین و چروکایِ کنار چشمش ، به تارهای سفید شده یِ موهاش تویِ اواسط دهه سوم زندگیش .
_ بیا اینجا باهات حرف دارم ، تصمیم دارم نصیحتت کنم .
نفس عمیقی کشید ،عینک گردش رو از روی چشماش برداشت ، دستش رو به سمت صورتش برد، پر واضح بود که سعی داشت خستگی روحش رو مخفی کنه .شقیقه هاش رو به شکل دورانی ماساژ داد و با صدای گرفته ای گفت :
+جانم میشنوم.
لب هام رو با زبونم تر کردم و یک قورت از فنجانِ چای سرد شده یِ تو دستم به ظاهر مزه کردم.که بتونم فرصتی پیدا کنم برای کنارهم چیدن کلمات.
_ این همه بقیه رو نصیحت کردی ، بهشون مسیردرست و راه بهتر و کم خطر تر رو نشون دادی.با وجود کلی کار تا گفتن مشکلی دارن فوراً کنارشون بودی و کمکشون کردی . انتظاری نداشتی و نداری ، میدونم.
ولی میشه به مسیری که اومدی یک نگاه بندازی؟!
چقدر از اون آدما موندن کنارت؟! اصلا چقدر باعث شدن با یاد اوریشون از خستگیِ روحت کم بشه و سنگینی غم رو شونه هات سبک تر؟!
ببین !! غم و سنگینی روح و قلب کم که نه حتی بیشتر هم شده .
و فرار از خودت ، از اون آدما و از آدمهای جدید . تنها نتیجه ای بوده که گرفتی.