محبوبِ من؛
من از نزدیک ترین ها و دورترین ها ازهمه ی آن آدم ها هراسانم،از این دنیا،از اینپتیاره ی تنگ نظر و بی مروت به تنگ آمده ام،به سمت من هجرت کن بیا تا راهی دیاری دیگر شویم،جایی که بوی نفس های هیج آدمیزادی جز ما در ذرات هوایش پخش نباشد،
محبوبِ من این دنیا رویا کش است،
رویاها و نجابتم را هدف گرفته میخواهد از من یک بی تفاوتِ بی احساس بسازد،اما من آدمِ بی تفاوتی ها نیستم دِق می کنم،از تمام تعلقات خود دست بکش به سوی من روانه شو،آن طرف دیوارهای این شهر دژخیم سرزمینی وجود دارد که جاندارانش عیار خوبی را با دل هایشان می سنجند نه تعلقات،قول می دهم آنجا خانه ای برایت مهیا کنم
در حریم مرتعی سبز
در همسایگی اسب های وحشی
تو نورِ چشم خانه من باشی
و من مردِ رویاهای تو.
چشمهایش؛