ماری وند


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


ماری و نقاشی و اتودهاش و بعضا نوشته هاش🧸☕
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1763715-TaVUp5N

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


محل زندگیم


منی که دقیقا تو بالاترین نقطه کشورم دوست دارم تنهایی فقط یه روز، یه ۲۴ساعت برم جنوب ،بندر یه جای ساکتی پیدا کنم لب دریا
یه دوستی پیدا کنم مهم نیست جنسیتش،مهم نیست پیرو جونیش فقط بشنوه ،من حرف بزنم از اتفاقایی که تو شمال کشورش افتاده واس من چند ساعت حرف بزنیم همه چیو تعریف کنم و اون فقط بشنوه، صدای موج دریا با هق هق گریم یکی شه، حتی نمیخام ازش بشنوم که بهم بگه چقد سخت بوده، یا چقد قوی بودی فقط گوش کنه
زیر اون آفتاب سوزان
بعد حرفا همونجا لب ساحل بمونه
بدونی اینکه بدونم اسمش چیه یا اسم من چیه
بعد با یه بلیط برگردم


اینو برای یه نمایشگاه با موضوع بیگانه یا فرازمینی ها کار کردم ولی بیشتر از اینکه به موضوع توجه کنم به حس خودم توجه کردم
اون موقع ها با یکی بدرفتاری کرده بودم و یه حس التماس و بخشش از اون طرف داشتم و هیچوقتم جواب نداد
هرجایی هستی منو ببخش🙂❤️




یه مدت روسری هایی که می‌کشیدم گوشه هاشون بالا بود شبیه بال بودن و قصدم این بود من خیلی خیالبافم و دنیای خودم و ذهن خودمم و واقعا پرواز میکنم اینا بال های ذهنم باشن استعاره از بال های سرم برای پرواز




و آخرشم خراب کردم این کار رو و فقط عکسشو دارم


من هنوز نمیتونم باور کنم اینو من کشیدم
خیلی از آدما بهم میگن چشات غم خاصی داره و من نمیدونم چه ری اکشنی نشون بدم اون لحظه به حرفشون، فقط تعجب میکنم
۹۸.۸.۸


خوابگاه بودم روزای اول بود و چقدددد سخت بود و چون اسمم مریمه همیشه خدا مریم و عیسی برام جذاب بودن و در راه سختی های خوابگاه اینو کشیدم که ماری مقدس من تسلیمم در برابر این سختی ها😂




تازه از بیمارستان مرخص شده بودم
رفتم استودیو استاد قدیمیم
گفتم میخام کار کنم دوباره ولی نمیدونم چطوری
گفت یه مسابقه هست واس کشور ایتالیا با موضوع این کادر بندیه شبیه شش ضلعی و زنبور عسل
گفتم باشه اتود میزدم ...چندتا اتود زدم دیدم همش اتود شلوغ و دارکه
یکیشو زدم که این بود شروع کردم به کار کردن و با خودم گفتم این مسمومیت ذهنیه کاش میشد بالا بیارم
اون مسابقه هم اسمم دراومد




نوشته:
من گم شدم


حتی یادم نیست چی نوشتم


من وقتی میخاستم برم هنر پدرم کاملا مخالف بود ولی بعد ۷ ماه جنگ داخلی موفق شدم برم هنرستان
و همون سال اول یجوریییی سخت کار میکردم که فقط خودمو به بابام ثابت کنم و وقتی فهمیدم کارام اونقدری پیشرفت کرده که میتونم عضو نمایشگاه بشم و کوچیک ترین عضو بودم و خیلی تلاش میکردم ولی فهمیدم تو افکار پدرم هیچ تغییری اتفاق نمیفته و اعتماد بنفسم یجوری خورد زمین که فقط فکر تموم کردن داشتم از اونا که از یطرف کمک میخای ولی نمیتونی بگی و فهمیدم واس نمایشگاه کل شهر می‌ریزه و همون‌طور هم شد
من چهارتا کار داشتم
و
پشت کارا به زبان های مختلف نوشتم کمک میخام و کلی آدم بود تو افتتاحیه و کمک خاستن منو میدیدن🙂


بیایین داستانشو بگم


این اولین تصویرسازی رسمیمه تو سن ۱۵سالگی که تو نمایشگاه هم بود


مال اون روزایی که کشور بهم ریخته بود و پنیک اتکام بیشتر شده بود





20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

193

obunachilar
Kanal statistikasi