اینجا ،
در جزیرهی " آستانهی بیست سالگی "
تنها و دلتنگ نشستهام .
با شنهای ساحل گفت و گو میکنم
و از مرغان دریایی حالت را میجویم
راستش را بخواهی ،
این روزها دیگر توان ادامه دادن ندارم
اخیرا بسیار خسته و فرسوده شدهام ؛
حس کتابی را دارم که سالهاست گوشهای از کتابخانهای قدیمی خاک میخورد و خواهانی ندارد ..
بارها تلاش کردهام که با شنا کردن ، خودم را به جزیرهی کوچکِ تو برسانم ؛ اما هرگز موفق نشدهام
این طور که پیداست ،
چارهای جز انتظار ندارم .
کاش میتوانستم زمان را اندکی متوقف کنم ؛ آنگاه شاید وقتِ بیشتری برای یافتن راهی جدید به سوی تو داشتم ..
در جزیرهی " آستانهی بیست سالگی "
تنها و دلتنگ نشستهام .
با شنهای ساحل گفت و گو میکنم
و از مرغان دریایی حالت را میجویم
راستش را بخواهی ،
این روزها دیگر توان ادامه دادن ندارم
اخیرا بسیار خسته و فرسوده شدهام ؛
حس کتابی را دارم که سالهاست گوشهای از کتابخانهای قدیمی خاک میخورد و خواهانی ندارد ..
بارها تلاش کردهام که با شنا کردن ، خودم را به جزیرهی کوچکِ تو برسانم ؛ اما هرگز موفق نشدهام
این طور که پیداست ،
چارهای جز انتظار ندارم .
کاش میتوانستم زمان را اندکی متوقف کنم ؛ آنگاه شاید وقتِ بیشتری برای یافتن راهی جدید به سوی تو داشتم ..