صدایی که شنیده نشد
لطفالله میثمی
آیا در یومالله 22 بهمن 1357 قانون اساسی ثمره انقلاب مشروطیت سقوط کرد یا آن وضعیتی که در آن قانون اساسی دور زده میشد و با آن بازی میشد؟ میتوان گفت آنچه سقوط کرد خودکامگی بود و نه قانون اساسی مشروطیت. توضیح اینکه در آن قانون اساسی بدین مضمون آمده بود که سلطنت ودیعهای است الهی که بهموجب رأی مردم به شخص پادشاه واگذار میشود؛ یعنی، روح آن قانون مبتنی بر آرای مردم بود و شاه باید متوجه میشد که رأی مردم است که او را پادشاه مشروطه کرده است؛ بنابراین، باید خود را با آرای مردم هماهنگی میکرد و نه اینکه در برابر آرای مردم قد علم میکرد. جماعتی این اصل قانون اساسی را فراموش کردند و جماعت دیگری که من آنها را «شاه درستکن» مینامم خود را آگاهانه در معرض فراموشی قرار دادند. از همین جا بود که برجستهسازی یک اصل در برابر دیگر اصول قانون اساسی و متمم آن شروع شد. در آن قانون اساسی آمده بود که شاه باید سلطنت کند و نباید در امور دخالت و حکومت کند، ولی شاه درستکنها از موضع منافعشان میگفتند مگر میشود سایه خدا در امور مملکت دخالتی نداشته باشد؟
آیتالله مدرس صدای قانونی مردم را به گوش حاکمیت وقت رساند، ولی آن صدا شنیده نشد و رضاشاه در واکنش، به تبعید او نیز بسنده نکرد و به او اجازه ندادند تا نمازش را به پایان برساند و او را مسموم کردند و به شهادت رسید. در غیاب شهید مدرس رضاخان که ابتدا هیچ نداشت در سال 1310، یعنی، پس از شش سال از آغاز سلطنتش به بزرگترین فئودال و زمیندار ایران تبدیل شد و سعی کرد برای تثبیت خود، فئودالها او را به رسمیت بشناسند نه عامه مردم ایران.
مرحوم دکتر مصدق که رضاشاه را مجری توانمندی میدانست نخستوزیری او را قبول داشت، ولی با سلطنت او مخالفت کرد. رضاشاه هم او را مانند مدرس تبعید کرد. بهتدریج رضاشاه به فوق قانون تبدیل شد؛ قرارداد نفت دارسی را که به نفع ملت ایران بود در بخاری سوزاند و قرارداد ننگینی را امضا کرد و کسی هم جرئت مخالفت با او را نداشت یا فوزیه همسر ولیعهد که مصریالاصل بود با یک قیام و قعود در مجلس شورای ملی ایرانیالاصل قلمداد شد و حتی نمایندگان هم جرئت مخالفت با رضاشاه را نداشتند. رضاشاه با قانون بازی کرد و قانون اساسی و مردم را دور زد و چون پایگاه مردمیاش کم شد در نهایت انگلیس او را با ذلت تمام از مملکت خارج و تبعید کرد و ولیعهد او محمدرضا نیز به این کار ذلتبار اعتراضی نکرد.
سال 1328، در مجلسی فرمایشی به نام مجلس «مؤسسان دوم» قانون اساسی مشروطیت وارونه شد و در راستای برجستهسازی نقش پادشاهی که باید سلطنت میکرد نه حکومت، به شاه قدرت فوقالعادهای بخشیده شد. شاه از آن به بعد میتوانست در یک لحظه به عزل و نصب نخستوزیر و وزرا و همچنین انحلال مجلس شورای ملی و سنا بپردازد. تمام پروندههای سیاسی بهجای دادگستری به دادگاههای نظامی برده شد تا این دادگاهها مستقیماً زیر نظر شاه باشد، چراکه او عملاً و برخلاف قانون اساسی فرمانده نیروهای مسلح شده بود. به این ترتیب در سایه این خودکامگیها شاه استقلال قوه قضائیه را هم سلب کرد. با این وارونهسازی قانون، قوامالسلطنه صدای سقوط سلطنت محمدرضا را شنید و طی بیانیهای آن را پیشبینی کرد و مرحوم مصدق با مصوبات این مجلس مؤسسان مخالفت کرد و آن را قلابی و خلاف قانون دانست و در دوران نخستوزیری خود به آن نیز عمل نکرد.
روح قیام سیام تیر 1331 ـ که در آن قیام سی نفر از هموطنان ما به شهادت رسیدند ـ این بود که طبق قانون اساسی مشروطیت شاه باید سلطنت میکرد، نه اینکه فرمانده کل قوا باشد و ارتش باید در اختیار نخستوزیر باشد. در پرتو چنین قیامی مردم پیروز شدند و موفق شدند یک اصل قانون اساسی را احیا کنند و مصوبات مؤسسان دوم را زیر سؤال ببرند.
لطفالله میثمی
آیا در یومالله 22 بهمن 1357 قانون اساسی ثمره انقلاب مشروطیت سقوط کرد یا آن وضعیتی که در آن قانون اساسی دور زده میشد و با آن بازی میشد؟ میتوان گفت آنچه سقوط کرد خودکامگی بود و نه قانون اساسی مشروطیت. توضیح اینکه در آن قانون اساسی بدین مضمون آمده بود که سلطنت ودیعهای است الهی که بهموجب رأی مردم به شخص پادشاه واگذار میشود؛ یعنی، روح آن قانون مبتنی بر آرای مردم بود و شاه باید متوجه میشد که رأی مردم است که او را پادشاه مشروطه کرده است؛ بنابراین، باید خود را با آرای مردم هماهنگی میکرد و نه اینکه در برابر آرای مردم قد علم میکرد. جماعتی این اصل قانون اساسی را فراموش کردند و جماعت دیگری که من آنها را «شاه درستکن» مینامم خود را آگاهانه در معرض فراموشی قرار دادند. از همین جا بود که برجستهسازی یک اصل در برابر دیگر اصول قانون اساسی و متمم آن شروع شد. در آن قانون اساسی آمده بود که شاه باید سلطنت کند و نباید در امور دخالت و حکومت کند، ولی شاه درستکنها از موضع منافعشان میگفتند مگر میشود سایه خدا در امور مملکت دخالتی نداشته باشد؟
آیتالله مدرس صدای قانونی مردم را به گوش حاکمیت وقت رساند، ولی آن صدا شنیده نشد و رضاشاه در واکنش، به تبعید او نیز بسنده نکرد و به او اجازه ندادند تا نمازش را به پایان برساند و او را مسموم کردند و به شهادت رسید. در غیاب شهید مدرس رضاخان که ابتدا هیچ نداشت در سال 1310، یعنی، پس از شش سال از آغاز سلطنتش به بزرگترین فئودال و زمیندار ایران تبدیل شد و سعی کرد برای تثبیت خود، فئودالها او را به رسمیت بشناسند نه عامه مردم ایران.
مرحوم دکتر مصدق که رضاشاه را مجری توانمندی میدانست نخستوزیری او را قبول داشت، ولی با سلطنت او مخالفت کرد. رضاشاه هم او را مانند مدرس تبعید کرد. بهتدریج رضاشاه به فوق قانون تبدیل شد؛ قرارداد نفت دارسی را که به نفع ملت ایران بود در بخاری سوزاند و قرارداد ننگینی را امضا کرد و کسی هم جرئت مخالفت با او را نداشت یا فوزیه همسر ولیعهد که مصریالاصل بود با یک قیام و قعود در مجلس شورای ملی ایرانیالاصل قلمداد شد و حتی نمایندگان هم جرئت مخالفت با رضاشاه را نداشتند. رضاشاه با قانون بازی کرد و قانون اساسی و مردم را دور زد و چون پایگاه مردمیاش کم شد در نهایت انگلیس او را با ذلت تمام از مملکت خارج و تبعید کرد و ولیعهد او محمدرضا نیز به این کار ذلتبار اعتراضی نکرد.
سال 1328، در مجلسی فرمایشی به نام مجلس «مؤسسان دوم» قانون اساسی مشروطیت وارونه شد و در راستای برجستهسازی نقش پادشاهی که باید سلطنت میکرد نه حکومت، به شاه قدرت فوقالعادهای بخشیده شد. شاه از آن به بعد میتوانست در یک لحظه به عزل و نصب نخستوزیر و وزرا و همچنین انحلال مجلس شورای ملی و سنا بپردازد. تمام پروندههای سیاسی بهجای دادگستری به دادگاههای نظامی برده شد تا این دادگاهها مستقیماً زیر نظر شاه باشد، چراکه او عملاً و برخلاف قانون اساسی فرمانده نیروهای مسلح شده بود. به این ترتیب در سایه این خودکامگیها شاه استقلال قوه قضائیه را هم سلب کرد. با این وارونهسازی قانون، قوامالسلطنه صدای سقوط سلطنت محمدرضا را شنید و طی بیانیهای آن را پیشبینی کرد و مرحوم مصدق با مصوبات این مجلس مؤسسان مخالفت کرد و آن را قلابی و خلاف قانون دانست و در دوران نخستوزیری خود به آن نیز عمل نکرد.
روح قیام سیام تیر 1331 ـ که در آن قیام سی نفر از هموطنان ما به شهادت رسیدند ـ این بود که طبق قانون اساسی مشروطیت شاه باید سلطنت میکرد، نه اینکه فرمانده کل قوا باشد و ارتش باید در اختیار نخستوزیر باشد. در پرتو چنین قیامی مردم پیروز شدند و موفق شدند یک اصل قانون اساسی را احیا کنند و مصوبات مؤسسان دوم را زیر سؤال ببرند.