میدانی ویکتور؛
من ان جسم بی جانی بودم که ادعای تفاوت داشت.با ساز شکسته ای در دستم نجوایِ مخالفت مینوازیدم و کران را به دنیای خودم میکشاندم.از اینده و طالعش دست کشیدم.همان مقصد را داشتم منتها مسیرم را به گذشته موکول کردم.لیلی و مجنون های انجا هم تمامی ندارد.انان از نرسیدن جان میدهند و ما از خرجِ رسیدن خود را میمیرانیم.عرش،عاشق زمین میشود.زمین فرش را برای اخرین بار سفت و سخت در بالینش میگیرد و عشق،فرش را بخاطر علاالدین افسانه ها،پرواز میبخشد و سالهاست ما جنین معلقی هستیم که قربانی رابطه پشیمانیِ عرش و فرش شده است!
@midani_viktor