انتشارات مینوی خرد


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


فعالیت در چند حوزه علوم انسانی مبتنی بر برنامه علمی مشخص با انتخاب کتاب و پیشنهاد به مترجمان مرتبط با آن حوزه

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


رساله گرگیاس/ مجموعه آثار افلاطون / ترجمه محمدحسن لطفی- رضا کاویانی صفحات 348 - 353
...سقراط: دانشمندان میگویند دوستی کامل دوستی همجنس با همجنس است.
پس هرگاه در کشوری مردی بی بهره از تربیت روحی فرمانروایی کند و در آن کشور مردی باشد بسی بهتر ازو، آن فرمانروای مستبد از آن مرد خواهد ترسید، و نخواهد توانست با او براستی دوست شود. گمان میکنم با مردی هم که بدتر از خود اوست دوستی نخواهد گزید، چون او را به دیده تحقیر خواهد نگریست و نخواهد توانست با او چون دوستی یکدل رفتار کند. پس تنها مردی خواهد توانست با او دمساز شود که مانند خود او باشد و هرچه او می پسندد بپسندد و به فرمان او گردن نهد. البته این مرد در آن کشور نفوذی بزرگ خواهد داشت و هیچ کس جرات نخواهد کرد اهانتی به او روا دارد. پس اگر در آن کشور جوانی به این اندیشه افتد که چگونه میتوان قدرتی بزرگ کسب کرد تا هیچ کس را یارای آزردن او نباشد یگانه راهی که پیش خود خواهد دید این است که از جوانی عادت کند به اینکه هرچه را سلطان می پسندد هنر بداند. پس این است هنری که آن جوان باید فرا گیرد تا از اهانت و آزار در امان بماند و در کشور توانا شود! ... آیا آن جوان از ارتکاب ظلم نیز مصون خواهد ماند؟ گمان نمیکنم کالیکلس! زیرا او خواهد کوشید شبیه فرمانروای شود و بهرجایی رسد که بتواند هرچه بیشتر ظلم کند بی آنکه کیفر ببیند. پس بدترین زیانها را خواهد برد. زیرا روح خود را بیمار و فرسوده خواهد کرد.
کالیکلس: مگر نمی دانی پیروان فرمانروای مستبد اگر بخواهند می توانند مخالفان خود را از پای درآورند؟
سقراط: کالیکلس گرامی کر نیستم و چندبار این سخن را از تو و همه همشهریان خود شنیده ام. تو نیز به نکته ای که میگویم گوش فرادار: آنان البته کسانی را که تن به فرو مایگی و ستمگری نمیدهند از پای در می آورند، ولی آنان بدی میکنند و بدند و نه کسانی که به سبب نیکی و پرهیز کاری از پای در می آیند... آیا مرد نباید اندیشه زنده ماندن را کنار بگذارد و همواره در این اندیشه باشد که تا زنده است عمر را به نیکی به سر برد؟ یا می پنداری راه درست این است که جوان از وضع سیاسی کشور پیروی کند و با حاکم وقت دمساز شود تا صاحب جاه گردد و نفوذ یابد؟ که گرانمایه ترین جزء وجود خود را بدهد؟ ... کالیکلس! کسی که فرمانروایی میکند باید در برابر ملت همه نیروی خود را صرف بهتر ساختن آن کند چنانکه انسان خردمند برای تن و روح خود بهترین خدمت را بهتر ساختن آن میداند


رساله گرگیاس/ مجموعه آثار افلاطون
سقراط: دانشمندان میگویند دوستی کامل دوستی همجنس با همجنس است.
پس هرگاه در کشوری مردی بی بهره از تربیت روحی فرمانروایی کند و در آن کشور مردی باشد بسی بهتر ازو..


دفاعیه ای در لزوم استقلال روشنفکران

ژولین بندا در کتاب خیانت روشنفکران اشاره میکند روشنفکران جدید خود معترف اند که معنای عدالت، حق، درستی و چیزهایی از قبیل مابعد الطبیعه ابهام آمیز را نمی دانند. برای آنان معیار درست بودن، سودمندی آن است و عادلانه بودن بسته به شرایط تعیین میشود. مشکل اصلی روشنفکران نه در دست نایافتنی بودن آرمانها بلکه در فرو ریختن آرمانهاست.
《غیرممکن است بتوان در مورد انقلابی مبالغه کرد که بوسیله آن کسانی که بیست قرن به بشریت تعلیم می دادند که معیار اخلاقی بودن هر عمل آن است که فارغ از نفع شخصی و بی غرضانه باشد؛ که تعلیم می دادند اراده فقط هنگامی اخلاقی است که مشروعیت آن فارغ از نتایجی که مورد نظر است کسب شده باشد باری همانان شروع کنند به تعلیم اینکه هر عملی اخلاقی شمرده میشود هرگاه امنیت شخص را درمحیطی مخاطره آمیز حفظ کند؛ که تعلیم دهند اراده او اخلاقی ست به شرط آنکه معطوف به قدرت باشد و تعلیم دهند خوب بودن هر عمل با اراده برای بقا تعیین میشود هرچند بیشترین تضاد را با تعقل داشته باشد.》


مجله جهان کتاب مقاله ای در مورد کتاب ژولین بندا ( خیانت روشنفکران) و کتاب الن فینکلکروت ( شکست اندیشه) دارد که خواندن آن لازم می آید.


دفاعیه ای در لزوم استقلال روشنفکران

ژولین بندا در کتاب خیانت روشنفکران اشاره میکند روشنفکران جدید خود معترف اند که معنای عدالت، حق، درستی و چیزهایی از قبیل مابعد الطبیعه ابهام آمیز را نمی دانند. برای


آیزایا برلین / مقدمه ای بر فلسفه
یکی از نشانه های پرسشهای فلسفی این است که نمی دانید کجا دنبال جواب بگردید. عدالت چیست؟ حق چیست؟ آیا باید در پی خوشبختی باشیم یا به پیشبرد برابری اجتماعی یا عدالت یا معرفت کمک کنیم ولو این امور خوشبختی ما را به خطر اندازد؟.. پاسخ فیلسوف لفاظی نیست.
شاعر آلمانی هاینریش هاینه میگفت فیلسوف آرام و ساکت را در کتابخانه اش نادیده نگیرید؛ اگر او را صرفا آدمی فضل فروش سرگرم مشتی کارهای پیش پاافتاده بدانید، قدرتش را دست کم گرفته اید؛ اگر کانت خدای متکلمان عقلی مشرب را از ارزش و اعتبار نینداخته بود، روبسپیر گردن شاه را نمی زد! هاینه به فرانسویها هشدار می داد که فلاسفه ایده آلیست آلمانی یعنی پیروان فیشته و شلینگ مومنانی متعصب اند که نه ترس جلودارشان است و نه لذت جویی و عاقبت روزی خشمناک به پا خواهند خاست و انقلاب کبیر فرانسه در مقایسه با این یورش بزرگ فلسفی بازی کودکانه ای به نظر خواهد رسید. هاینه شک نداشت که قدرت اندیشه های فلسفی عظیم و دامنه دار است. می دانست که فلاسفه برای ایجاد خیر یا شر قدرت عظیم دارند و از قهارترین قانونگذاران بشرند.


آیزایا برلین / مقدمه ای بر فلسفه
یکی از نشانه های پرسشهای فلسفی این است که نمی دانید کجا دنبال جواب بگردید. عدالت چیست؟ آیا باید در پی خوشبختی باشیم یا به پیشبرد برابری اجتماعی یا عدالت یا معرفت کنیم


سالروز تولدشان را جشن گرفتیم. هشتادو دو سالگی تان مبارک استاد


از کتاب ذهن اسیر: پرده ای از اسرار، اقدامات سیاسی مهمی را که در سطوح بالایی، در مسکو، تصمیم گیری میشوند، می پوشاند. در پهن دشتهای اوراسیا کل ملتها را میشود بی هیچ رد و نشانی نیست و نابود کرد. شمار ارتشها به میلیونها تن میرسد. رعب و وحشت به لحاظ اجتماعی سودمند و موثر میشود. فیلسوفان - نه در معنای سنتی آن بلکه ارباب دیالکتیک بر کشور حکمرانی میکنند. دیالکتیک این اعتقاد راسخ را ریشه می دواند که کل جهان را فتح خواهیم کرد. گله های زیادی از پیروان در سراسر قاره ها پیدا میشوند. سر حدات امپراطوری پیوسته رو به جلو و به طور نظام مند به سمت غرب پیش میرود. مقادیر بی سابقه ای از پول برای تحقیقات علمی خرج میشود و دارند خودشان را برای حکمرانز بر کل مردم زمین آماده میکنند. شک نیست که همه اینها برای مسحور کردن روشنفکر کفایت میکند. با نظاره شان تقدیرباوری تاریخی در او ریشه می دواند. شاید در لحظه ای نادر که با خود صادق است بگوید: من بر این اسب شرط بسته ام؛ مرا به سمت دوردستها تنها رها خواهد کرد؟


از کتاب انسان طراز نوین: پرسترویکا... در دوره‌ای مردم دوباره به ما روی آوردند. در حزب نام‌نویسی می‌کردند. همه امیدهای زیادی داشتند. آدم‌های ساده‌لوحی بودیم، همۀ ما، چپی‌ها، راستی‌ها، کمونیست‌ها و ضدشوروی‌ها. همۀ ما آدم‌های رمانتیکی بودیم. امروز از این ساده‌لوحی‌مان شرمنده‌ایم. مردم سولژنیتسین را ستایش می‌کردند. پیش‌کسوت بزرگِ وِرمونت را. تنها او نبود که فهمیده بود زندگی به این صورت دیگر امکان‌پذیر نیست، خیلی‌های دیگر هم بودند. همه جا پر از ریا و تزویر بود. نمی‌دانم باورتان می‌شود یا نه، ولی کمونیست‌ها هم این را می‌دانستند. آدم‌های خوب و درست­کارِ زیادی میان کمونیست‌ها بودند. آدم‌های صادق. چنین آدم‌هایی را خودم زیاد دیدم، خصوصاً در شهرهای کوچک. آدم‌هایی مثل پدر من... پدر من را در حزب قبول نکردند، از دست حزب رنج کشید امّا همچنان به آن اعتقاد داشت. به حزب و کشورمان ایمان داشت. هر روز صبح روزنامۀ پراودا را می‌خرید و از اول تا آخرش را می‌خواند. تعداد کمونیست‌هایی که عضو حزب نبودند، آنهایی که قلباً به کمونیسم اعتقاد داشتند، بيش‌تر از کمونیست‌های حزب بود... (سکوت) در تظاهرات مختلفی که برگزار می‌شد شعار «مردم و حزب یکی هستند» می‌دادند، و این ساختگی نبود، واقعیت داشت. تبلیغات نمی‌کنم، دارم واقعیات را می‌گویم. حالا دیگر مردم فراموش کرده‌اند... خیلی‌ها به خاطر اعتقاداتشان وارد حزب می‌شدند، نه به خاطر جاه‌طلبی یا ملاحظات واقع‌بینانۀ این‌چنینی: «اگر چیزی بدزدم و عضوحزب نباشم، باید به زندان بروم، اما اگر عضو حزب باشم از حزب بیرونم می‌کنند ولی زندانی نمی‌شوم». وقتی مردم به تحقیر و با پوزخند راجع مارکسیسم صحبت می‌کنند آشفته می‌شوم: مارکسیسم را بنداز تو سطل آشغال‌. مارکسیسم آموزه‌ای معتبر است که از هر مصیبتی سربلند بیرون خواهد آمد و شکست ما شوروی‌ها را هم پشت سر خواهد گذاشت... چون... دلایل زیادی هست، سوسیالیسم فقط اردوگاه‌های کار اجباری، خبرچین‌ها و پردۀ آهنین نیست، سوسیالیسم همچنین جهانی منصفانه و روشن است: سهیم‌شدن با یکدیگر، دلسوزی برای ضعفا و شفقت. می‌گویند آدم نمی‌توانست ماشین بخرد. خوب هیچ‌کس ماشین نداشت. هیچ‌کس لباس‌های مارک ورساچه نمی‌پوشید، هیچ‌کس در میامی خانه نمی‌خرید. خدایا! سطح زندگی رهبران شوروی مثل کاسب معمولی بود، قابل مقایسه با زندگی حکومتی‌های فعلی نبود. آنها برای خودشان کشتی تفریحی با دوش شامپاین درست نمی‌کردند.👇


دو کتاب: انسان طراز نوین/ سوتلانا الکسیویچ ترجمه موسی غنی نژاد، مهشید معیری
ذهن اسیر: چسوواف میووش، ترجمه محسن قائم مقامی
برای انقلاب اکتبر 1917 👇


تولدتان مبارک استاد


تولد اروپا: ژاک لوگوف، ترجمهء احد علیقلیان، ویراستهء محسن قائم مقامی
در آستانهء جنگ جهانی اول و پس از آن، همگان قرون وسطی را زمان تولد اروپا می دانستند. این سالها، سالهای تفکر پرشور دربارهء اروپا بود، زمانی که بسیاری از طرحهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در چارچوبی اروپایی ریخته شدند. جذابترین جستارها دربارهء "مفهوم اروپا " را در آن زمان دو مورخ متخصص سدهء شانزدهم، دنیس هی در بریتانیا ( اروپا: پیدایش یک مفهوم، 1957) و فدریکو چابود در ایتالیا (تاریخ مفهوم اروپا، 1961) نوشتند .. با اینهمه مفهوم تولد اروپا در قرون وسطی را پیش از آن دو مورخ بزرگ فرانسوی در آستانهء جنگ جهانی دوم مطرح کرده بودند... مارک بلوک بود که گفت اروپا زمانی ظهور کرد که امپراطوری رم سقوط کرد و لوسین فور ضمن تکرار سخن او این را نیز افزود 《یا بهترست بگوییم اروپا پس از تجزیهء این امپراطوری به یک امکان بدل شد》. او در کتاب اروپا: پیدایش یک تمدن می گوید:《 تمدن مسیحی در سراسر قرون وسطی ، که از ریشه هایش جدا شده بود، امواج مداوم تاثیراتش را از مرزهای ناپایدار به پادشاهیهای گوناگون می فرستاد. بدین سان تمدن مسیحی آگاهی مشترکی را برای اروپاییان به ارمغان آورد؛ این آگاهی از مرزهایی که عامل جدایی غربیان بود گذشت و با سکولارشدن تدریجی اش به نوعی آگاهی خاص اروپاییان تبدیل شد.》
این طرحهای تقریبی از اروپا به هیچ روی فرایندی خطی نمی سازند و مفهوم هویتی را که به لحاظ جغرافیایی و تاریخی تعین کامل یافته توجیه نمی کنند. اروپای امروز هنوز ایجاد نشده بود؛ حتی موضوع تامل نبود. گذشته از آینده خبر می دهد اما آن را تعیین نمی کند؛ در پیدایش حال، تصادف و اختیار به اندازهء تداوم سهم دارند.


در آستانهء جنگ جهانی اول و پس از آن، همگان قرون وسطی را زمان تولد اروپا می دانستند. این سالها، سالهای پرتفکر پرشور دربارهء اروپا بود، زمانی که بسیاری از طرحهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در چارچوبی اروپا


نظرات ولفلین در تاریخ هنر دهه هاست که از حیث روش شناختی، غلبه خود را بر تحلیل فرمالیستی حفظ کرده است. او نخستین بار با انتشار "رنسانس و باروک" نظر پژوهشگران را جلب کرد؛ اثری که ادای دین او به استادش بورکهارت و وامدار او در کشف سرشت دوره های هنری در تمامی ابعاد متنوع بیانی اش بود.
از توصیف خود او درباره کتاب "اصول تاریخ هنر " به منزله 《 تاریخ فرم که از درون بسط می یابد》 میتوان بهره گرفت و کتاب را تلاش برای شکافتن ریشه های تغییرات سبکی دانست. ولفلین در این تحلیل، آن قسمت از ریشه را که از عنصر سنت بصری تغذیه میکند ، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میدهد. چنانکه اثر هنری رنسانس را در مقایسه با اثر هنری باروک بر اساس روشهای متضادشان در ادراک، در پنج مدل ادراک حسی متمایز میکند: خطی در برابر غیر خطی؛ سطح مستوی در برابر عمق تورفتگی؛ فرم بسته در برابر فرم باز؛ وحدت چند جانبه در برابر وحدت درهم آمیخته؛ وضوح مطلف در برابر وضوح نسبی.
ولفلین در رویکرد تکامل محورش به سبکهای هنری به شیوه ای استقرایی، درباره شواهد تجربی تحقیق میکند؛ مشاهده دقیق را پایه ادراکات خویش میگرداند ، بر اساس یافته ها فرضیه اش را در برابر آثار هنری مشابه دیگر محک میزند و بر اساس این تحلیل موشکافانه بصری بستر نظامی سبکی با ماهیت تاریخی فراهم می آورد. گرایشات پوزیتیویستی همانگونه که جزئی از نگرش دیگر استادش، دیلتای، را میسازد بخشی از نگرش او را نیز تشکیل میدهد و بر اساس آن نوعی ریخت شناسی از فرم های زنده به دست میدهد بدون انکه در سطح طبقه بندی و دسته بندی محض گرفتار شود.


نظرات ولفلین در تاریخ هنر دهه هاست که از حیث روش شناختی، غلبه خود را بر تحلیل فرمالیستی حفظ کرده است. او نخستین بار با انتشار "رنسانس و باروک" نظر پژوهشگران را جلب کرد؛ اثری که ادای دین او به استاد


نظریه های جدید در باب هنر
جلد اول از افلاطون تا وینکلمان
موشه باراش
ترجمهء مشیت علائی


بدیهی است که همهء فیلسوفان دورهء اسلامی ایرانی نبودند و بویژه در غرب سرزمینهای اسلامی، در آندلس و مغرب عربی، نیز فیلسوفانی که نوشته های برخی از آنان اهمیتی داشت وجود داشته اند. از میان این فیلسوفان می توان به اجمال به ابن رشد، ابن باجه و ابن طفیل اشاره کرد، اما هیچ یک از این فیلسوفان و رساله های آنان نزد اهل فلسفه درایران شناخته شده نبود. وانگهی درهزاره میان برآمدن ابونصرفارابی تا مرگ ملاهادی سبزواری، فلسفه در ایران سنتی پیوسته ایجاد کرده و با آغاز دوران جدید نیز تدریس فلسفهء قدیم در حوزه هایی رواج داشته است.. ازین حیث، به دو دلیل تشخص فلسفهء ایرانی و بسطی که فلسفه در ایران پیدا کرده است، می توان از فلسفهء سیاسی در ایران سخن گفت .. تاریخ این فلسفه، در ایران، به خلاف کشورهای عربی، تاریخی پیوسته بود و می توان، با عزل نظر از چند شارح و فیلسوفی که در کشورهای برآمدند و دولت مستعجلی نیز داشتند، تاریخ فلسفه در ایران را جدای از آنان مورد بررسی قرار داد. یاداوری این نکته دربارهء کاربرد《ایران》به عنوان مکان تکوین فلسفه ای متمایز از مجموع جهان اسلام، ضروری است، زیرا آنگاه که از بسط فلسفهء یونانی در دنیای ایرانی سخن میگوییم، ناچار در اشاره به مکان این بسط، باید از تاریخ فلسفه در 《ایران》 سخن بگوییم، درحالیکه صورتی از همین فلسفه نیز وجود دارد که می توان ان را فلسفهء ایرانی خواند، زیرا موضوع این فلسفه، که شیخ شهاب الدین سهروردی موسس آن بود، صورتی از 《ایران بزرگ فرهنگی》 است. ... یونان و ایران دو واقعیت تمدنی بزرگ در دنیای باستان و موضوع دو گونهء تامل فلسفی بودند، که از این میان، ایران، به خلاف یونان که دورهء مسیحی نداشت، دوره ای نیز داشته است که ان را دورهء اسلامی می خوانیم. ازاینرو ، آن بخشی از فلسفه ای را که شارحان ان عرب بودند و موضوع آن قوم عرب نیست، بلکه تنها منابع آن به زبان عربی نوشته شده، نمیتوان فلسفهء عربی خواند. دوره ای و جریانی از فلسفه در دورهء اسلامی نداریم که موضوع آن 《الشعب العربی》 باشد که نمیتوان ماهیت آن را روشن کرد. اینکه اقوامی، فراهم آمده از رعیتهای دولتهای ملی متفاوت و متناقض، به زبان واحدی سخن بگویند، بویژه اینکه آن زبان زبان آئینی و علمی اقوام ناهمگن در دوره های متفاوت باشد، نمیتوان فلسفه ای را که به آن زبان مشترک نوشته شده فلسفهء آن قوم خواند.


بدیهی است که همهء فیلسوفان دورهء اسلامی ایرانی نبودند و بویژه در غرب سرزمینهای اسلامی، در آندلس و مغرب عربی، نیز فیلسوفانی که نوشته های برخی از آنان اهمیتی داشت وجود داشته اند. از میان این فیلسوفان


کانت دربارهء مفهوم خوشبختی قیدهایی دارد که آنها را بر عدم قطعیت فراگیر شناخت ما از جهان تجربی مبتنی میکند: برای بصیرترین و در عین حال نیرومندترین موجود، که البته به هرروی محدود و متناهی است، ناممکن است که مفهومی معین از چیزی را در ذهن شکل بدهد که واقعا خواهان آن است. آیا خواهان ثروت است؟ تا چه حد باید بخاطر آن اضطراب، حسد، و توطئه را بر سر خود آوار کند؟ یا خواهان عمر طولانی است؟ چه کسی میتواند تضمین کند که عمر طولانی عمری پر از بدبختی نخواهد بود؟ یا آنکه خواهان سلامتی است؟ تا چه حد ناتوانی جسمانی ، فرد را از افتادن در ورطهء افراط کاریهایی بازداشته که اگر فرد سلامتی کامل داشت به سویشان رانده میشد؟... اجمالا انسان قادر نیست بر هیچ مبنایی با یقین کامل معین کند که چه چیزی او را واقعا خوشبخت خواهد کرد، چون چنین کاری نیازمند این است که انسان دانای کل باشد.


کانت دربارهء مفهوم خوشبختی قیدهایی دارد که آنها را بر عدم قطعیت فراگیر شناخت ما از جهان تجربی مبتنی میکند: برای بصیرترین و در عین حال نیرومندترین موجود، که البته به هرروی محدود و متناهی است، ناممکن

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

318

obunachilar
Kanal statistikasi