مجتبی رجبی


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan



Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


گفت خوبی؟
گفتمش آری
اما نگفتم
از شیشه ای که شکسته ای
هنوز خون میچکد

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


از غمت مانده هنوز
چند لکه در گلو
از کنایه و استعاره بگذریم
من برایت
گاه گاه
بغض میکنم هنوز

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


شب است
پسرم را در آغوش میگیرم
میپرسم
اکنون کجایی؟
و می اندیشم
چرا برای این همه آدم مهم نیست کجایی؟!
میپرسم
کدام لذت در تنت جاریست
و
پسرم را در آغوش میگیرم
می اندیشم
کداممان اکنون غرق در لذتیم
کداممان
کداممان
آغوش پر لذت داریم
و کداممان
کداممان
در حسرت آغوش دیگری
رشک میبریم
شب است
نوه ام را در آغوش میگیرم
سال چندم است که رفته ای؟
میپرسم
اکنون کجایی
و می اندیشم
کداممان
کداممان
در حسرت آغوش دیگری رشک میبریم؟!

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


دیدمت در دور دست
که در تنهایی عظیمی جان سپرده ای
بی آنکه کسی مردنت را باخبر شده باشد
لازم نیست این را
به گوش جان بسپاری
روزی چنان به یادش می آوری
که گویی همه این سالها
در اتاقت آویخته بوده ای!

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


چشمانت
بگو
چشمانت
آنقدر وقیح مانده
که رو در روی من بایستد
و بگوید
رفتنت
دروغ سیزدهم بوده است؟
و دستانت
دستانت
آنقدر بی شرم
که بگوید
سبزه ها
را بدروغ گره کرده است؟
دلخوشم مدار به آمدنت
با خنده های دلفریب
این گره ها که به نیرنگشان
در هم تنیده ای
هرگز
هرگز
وا نمیشوند

#مجتبی_رجبی 

@mjtabarajabi


بخشیدمت به مردانی
که میدانم
هرگز
نان آورت نخواهند شد!
و شاید آنها نیز
نمی‌دانند که
تنها می‌خواهی زنده بمانی
از این روست که
دستانشان را میگیری
تا از چاله ای که کنده‌ای برون آیی
و نمیدانی
به چاله ی دیگری که میکَنی
خواهی افتاد!


«اقتباس از شعری فراموش شده»

#مجتبی_رجبی 

@mjtabarajabi


نگاهش تکانم نداد
و لبهایش
که روزی تمامی خواهشم بود
آنگاه دریافتم
همچون باروتی خیس
در باران
که تابش هیچ آفتابی
گشایشش نخواهد کرد
خنثی شده ام

#مجتبی_رجبی 

@mjtabarajabi


رفتی و گفتی
با تو به جایی نمیرسم
و من پاهایم را
در باغچه خانه پدری ات کاشتم
حوالی همان درخت نخل محزون
گفتی بدنبال هوسم
و شهوتم را چال کردم
در چارتاق اتاق دخترانگیت
پشت بکارت از دست رفته ی
لیلی بی مجنون
گفتی قطار شهر بازی ام
میگردم به دور خویش
رفتی پی قطار آرزو
که میرود به افق
میدود به پیش
رفتی و گفتی
با من به جایی نمیرسی
راستی عزیز
سلام
سال نو به کام
راستی یک سوال
اکنون بگو
به کجا رسیده ای؟

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


ساقه ی نازک انگشتانش
چون پیچکی
حلقه زدن در دستهایم را
فریاد میزد
لبانش مملو از
خواهشِ بوسه های من بود
تنش
گر گرفته در التماسِ نوازش پنجه هایم
و چشمانش
غرق ِ تمنای نگاهم
بر لعلِ سرخش اما زده بود
مُهر سکوت
و بیهوده
در پنهان کردنِ آتش درونش
تقلا میکرد
نگفت هیچ از راز درون
لو میداد  اما
زبان ِ بدنش
و این بود سرگذشت آن شب
که پرستوی مهاجرم
پس از قرنها
نوروز را
به خانه ام ارمغان آورده بود

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


فرامرز جان، مرگت بهار را نیامده کوچاند.
اما صدایت مرحم زخمهایمان بوده و هست و خواهد بود.
بی خبر رفت دگر هرگز نیامد
نامه ای نه کلامی نه سلامی نه..

@mjtabarajabi


میدانم که بهار، سالهاست از سرزمینمان کوچیده است. اما امید در دلمان جاریست.
و باید این امید باشد تا از هیمه های این خاکستر، ققنوس پرگشاید و شکوه را دوباره در قلبمان جاری کند.
نوروز همان از نو زاده شدن است ققنوس وار..
نوروزتان خجسته باد.
و به امید نوروزی که با هم این آهنگ را زمزمه کنیم:
سر اومد زمستون
شکفته بهارون..

@mjtabarajabi




مهربانیت
چونان پروانه ایست
سایه گسترده بر ساقه ی نازک گل
نامت
الهام بخش قصه های اساطیری
که داغ میکند
شقیقه هر جنبده را
چشمانت
افقی است در دور دست
با رنگین کمانی آذین بسته
دستانت
تداعی گلبرگ های یاس
و یادت
دلچسب
همچون خاطره های کودکی
آه..
چه خوشبخت است
چشمهایی که
تصویر تو را در خود
قاب میگیرد هر روز
چه سعادتمند
دستانی که
گر میگیرد از هرم دستانت هر شب
و سرزمین آرزوهاست
آغوشی که تو را در بر دارد
آه..
کاش تو را
بذری می بود
تا در خانه بکارمت
و سهم کوچکی مرا نصیب میشد
از آن همه زیبایی

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


نشسته ام و به دخترم فکر میکنم
چقدر میتوانستم پدر بهتری باشم
از خود میپرسم
چه چیزی از من آموخته است
که بتواند روزی 
بازویش را بگیرد
از زمین بلندش کند
با خود میگویم
و چقدر سرم درد میکند
و چقدر درد میکند
و چقدر درد میکند
سرم
و حاضر میشوم
این درد
تا ابد ادامه پیدا کند
اما حقیقت نداشته باشد
که چقدر میتوانستم پدر بهتری باشم

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


غم اگر این صدا نیست
پس چه میتواند باشد


@mjtabarajabi


بی هیچ حرفی میروی
بی هیچ توضیحی باز میگردی
با هزار بدهی میروی
با هزار طلب باز میگردی
بازنده میروی
برنده باز میگردی
همیشه حق با من میروی
همیشه حق به جانب باز میگردی
این چه سری است
که همیشه بازنده منم
همیشه برنده تویی! 
 
#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


کوچید پرستو
در واپسینِ بهار
و این چندمین سال است که
نه پرستویی آمده
نه بهاری پیداست
خط میزنم خانه را
آجر به آجر
چونان محبوس ابد خورده
که میشمرد روزهای
مانده تا مرگ را
آشیانه اما
کنج همین بیغوله
پابرجاست
استوار، چون روز نخست
و معلومم نیست
که پرستوی رفته
چه کرده با کاشانه
که پرنده ای، هیچ
خانه نگزیده است در آن
کوچید پرستو
در واپسینِ بهار
سالهاست
وکوچیده بهار
از این خانه
از این مرد

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


کمی قبل از ایستگاه اتوبوس ایستاده بود،  یک ماشین جلوی پایش ترمز زد. راننده مرد جوان و زیبایی بود.  پرسید چند؟ و زن بدون اینکه قیمت بگوید سوار شد. دوباره به پسرش فکر کرد و به شغلش که کارمند اداره بود و به اینکه چقدر همکاران با احترام برخورد میکنند و او را زن موقر و موجهی میدانند. اما اینبار ترسید گریه کند. آخرین باری که گریه کرد که تو را خدا پیادم کنید،  من بچه دارم، نمیتونم.. کتک مفصلی از راننده خورده بود.
مرد جوان رشته افکارش را پاره کرد و پرسید:  نگفتی چند؟
زن گفت پول نمیخوام
مردد بود که بگوید بایست،  اما یادش آمد که ماه هاست سکس نداشته و چقدر تحت فشار است بخصوص شبها. به شوهرش فکر کرد که هیچ وقت نیست و هر وقت هم هست اینقدر پشت لپ تاپ مینشیند تا همانجا خوابش ببرد و بارها مچش را با زنان دیگر گرفته است. بخاطر پسرش طلاق نگرفته بود اما دو سالی میشد که هیچ ارتباطی با هم نداشتند. کمی مصمم تر شد که ایندفعه اینکار را تمام کند. راننده جوان بود و خوش سیما اما باز شخصیتش اجازه نمیداد. آمد داد بزند که آقا پیاده میشم،  یادش افتاد که دوباره شب میشود و چقدر ممکن است پشیمان بشود که چرا بازهم پیاده شده است.
مرد جوان که به نظر میرسید از این همه سکوت کمی وحشت کرده است دوباره رشته افکار زن را پاره کرد و پرسید چیزی میخورید بگیرم؟
زن گفت نه هیچی نمیخوام آقا. لطفا تا پشیمون نشدم فقط برید.
و چند دقیقه بعد با مرد جوان وارد خانه شدند

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


آه ای مرد غریب
دست مزن چنان بی رحم
بر آن تن ظریف
تنش فقط با نوازش آشناست
با سرپنجه های باران
با انگشت های ابر
با سرانگشتان من

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi


دستهایم را قلم کردم
به چه کارم می آمد این دستها
وقتی نتوانستند تو را نگاه دارند
دستهایم را قلم کردم
میبایست کاری انجام میدادند
دستهایم را قلم کردم
اکنون
از تو مینویسند
برای تو مینویسند
حال میتوانم بگویم
دستهایم هدر نرفته اند
چرا که
دستهایم را
قلم
کرده ام!

#مجتبی_رجبی

@mjtabarajabi

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

140

obunachilar
Kanal statistikasi