❤️بسم رب العشق❤️
#پارت ۲۲
هم مسیر
اون شب خیلی خوش گذشت تنها چیزی که اذیتم میکرد اینکه گاهی عذاب وجدان دیوونه ام میکرد.
فکر اینکه جلوی همه با امیر علی اینطور صحبت کردم باعث میشد عذاب وجدان بگیرم ، اما باز با جمله «حقش بود »خودم و دلداری میدادم .
با رسیدن به خونه به همگی سلام دادم ، مشغول فیلم دیدن و میوه خوردن شدیم .
تلویزیون هم حال من و میدونست چون که داشت سینمایی دل شکسته رو نشون میداد ، نمیدونم چرا با دیدن پسره یاد امیرعلی می افتادم .
بادیدن بعضی از قسمت های فیلم اشکام مثل ابر بهاری روی گونه هام فرود میومد
که همین باعث میشد آرش سر به سرم بزاره و مسخرم کنه .
مامان و زندایی دائم مشغول پچ پچ کردن بودند ، گوشام و تیز کردم تا بلکه بفهمم چی میگن ، اما فایده ای نداشت ..
نمیدونم چرا فکر بچه گونه که شاید موضوع امیر علی و قضیه و امروز و فهمیده باشن باعث استرسم میشد.
بعد از شب بخیر گفتن به رخت خوابم پناه بردم ، دیدن ادامه فیلم باعث میشد یاد کاری که کرده بودم بیوفتم .
د
مثل همیشه با وجدانم مشغول حرف زدن شدم و به خودم قول دادم تا دیگه به امیر علی و اون پیشنهاد مسخره ام فکر نکنم ، اگر امسال قبول نشم میرم دانشگاه آزاد ، ..
زیر لب آهی کشیدم و سعی کردم تا بخوابم ...
---------------------------------------------
با صدای مامان که از پشت آیفون میگفت :
+چشم الان صداش میزنم چند لحظه منتظر بمونید .
سر جام نشستم و به ساعت نگاهی انداختم ساعت ۹صبح بود .
مامان با چند تقه در و باز کرد و گفت:
+عه نسیم بیداری یک خانمی دم در منتظرته برو ببین چیکارت داره ،
-کیه؟!
+نمیدونم تابحال خیلی دیدمش تو محل .
پرده رو کنار زدم و به بیرون چشم دوختم . با دیدن کسی که پشت در بود استرس تمام وجودم و گرفت .
مامان امیر علی در حالی که پلاستیکای سبزی دستش بود دم در ایستاده بود!!!چرا باید بیاد در خونه ما ؟!نکنه اومده اعتراض کنه ؟!
#ادامه_دارد
@modafeane_eshgh
#پارت ۲۲
هم مسیر
اون شب خیلی خوش گذشت تنها چیزی که اذیتم میکرد اینکه گاهی عذاب وجدان دیوونه ام میکرد.
فکر اینکه جلوی همه با امیر علی اینطور صحبت کردم باعث میشد عذاب وجدان بگیرم ، اما باز با جمله «حقش بود »خودم و دلداری میدادم .
با رسیدن به خونه به همگی سلام دادم ، مشغول فیلم دیدن و میوه خوردن شدیم .
تلویزیون هم حال من و میدونست چون که داشت سینمایی دل شکسته رو نشون میداد ، نمیدونم چرا با دیدن پسره یاد امیرعلی می افتادم .
بادیدن بعضی از قسمت های فیلم اشکام مثل ابر بهاری روی گونه هام فرود میومد
که همین باعث میشد آرش سر به سرم بزاره و مسخرم کنه .
مامان و زندایی دائم مشغول پچ پچ کردن بودند ، گوشام و تیز کردم تا بلکه بفهمم چی میگن ، اما فایده ای نداشت ..
نمیدونم چرا فکر بچه گونه که شاید موضوع امیر علی و قضیه و امروز و فهمیده باشن باعث استرسم میشد.
بعد از شب بخیر گفتن به رخت خوابم پناه بردم ، دیدن ادامه فیلم باعث میشد یاد کاری که کرده بودم بیوفتم .
د
مثل همیشه با وجدانم مشغول حرف زدن شدم و به خودم قول دادم تا دیگه به امیر علی و اون پیشنهاد مسخره ام فکر نکنم ، اگر امسال قبول نشم میرم دانشگاه آزاد ، ..
زیر لب آهی کشیدم و سعی کردم تا بخوابم ...
---------------------------------------------
با صدای مامان که از پشت آیفون میگفت :
+چشم الان صداش میزنم چند لحظه منتظر بمونید .
سر جام نشستم و به ساعت نگاهی انداختم ساعت ۹صبح بود .
مامان با چند تقه در و باز کرد و گفت:
+عه نسیم بیداری یک خانمی دم در منتظرته برو ببین چیکارت داره ،
-کیه؟!
+نمیدونم تابحال خیلی دیدمش تو محل .
پرده رو کنار زدم و به بیرون چشم دوختم . با دیدن کسی که پشت در بود استرس تمام وجودم و گرفت .
مامان امیر علی در حالی که پلاستیکای سبزی دستش بود دم در ایستاده بود!!!چرا باید بیاد در خونه ما ؟!نکنه اومده اعتراض کنه ؟!
#ادامه_دارد
@modafeane_eshgh