گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
نورِ دو دیدهٔ منی، دور مشو ز چشمِ من
شعلهٔ سینهٔ منی، کم مکن از شرارِ من
یارِ من و حریفِ من، خوبِ من و لطیفِ من
چستِ من و ظریفِ من، باغِ من و بهارِ من
ای تنِ من خرابِ تو، دیدهٔ من سحابِ تو
ذرّهٔ آفتابِ تو، این دلِ بیقرارِ من
لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم
کآخر تا کجا رسد پنج و ششِ قمارِ من
تا که چه زاید این شبِ حامله از برایِ من
تا به کجا کشد بگو مستیِ بیخمارِ من؟
تا چه عمل کند عجب شُکرِ من و سپاس من
تا چه اثر کند عجب ناله و زینهارِ من
گفت: خُنُک تو را که تو در غمِ ما شدی دوتو
کار تو راست در جهان ای بگزیده کارِ من
مستِ منی و پستِ من، عاشق و میپرستِ من
برخورد او ز دستِ من، هر که کشید بارِ من
رو، که تو راست کرّ و فر، مجلسِ عیش نِهْ ز سر
زانکه نظر دهد نظر، عاقبت انتظارِ من
گفتم: وانما که چون زنده کنی تو مرده را؟
زنده کن این تنِ مرا از پیِ اعتبارِ من
مردهتر از تنم مجو، زنده کنش به نورِ هو
تا همه جان شود تنم، این تنِ جانسپارِ من
گفت: ز من نه بارها دیدهای اعتبارها
بر تو یقین نشد عجب قدرت و کار و بارِ من؟
گفتم: دید دل، ولی سیر کجا شود دلی
از لُطَف و عجایبت، ای شه و شهریارِ من؟
عشق کشید در زمان گوشِ مرا به گوشهای
خواند فسون، فسونِ او دامِ دلِ شکارِ من
جان ز فسونِ او چه شد؟ دم مزن و مگو چه شد
ور بِچَخی، تو نیستی محرم و رازدارِ من
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
نورِ دو دیدهٔ منی، دور مشو ز چشمِ من
شعلهٔ سینهٔ منی، کم مکن از شرارِ من
یارِ من و حریفِ من، خوبِ من و لطیفِ من
چستِ من و ظریفِ من، باغِ من و بهارِ من
ای تنِ من خرابِ تو، دیدهٔ من سحابِ تو
ذرّهٔ آفتابِ تو، این دلِ بیقرارِ من
لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم
کآخر تا کجا رسد پنج و ششِ قمارِ من
تا که چه زاید این شبِ حامله از برایِ من
تا به کجا کشد بگو مستیِ بیخمارِ من؟
تا چه عمل کند عجب شُکرِ من و سپاس من
تا چه اثر کند عجب ناله و زینهارِ من
گفت: خُنُک تو را که تو در غمِ ما شدی دوتو
کار تو راست در جهان ای بگزیده کارِ من
مستِ منی و پستِ من، عاشق و میپرستِ من
برخورد او ز دستِ من، هر که کشید بارِ من
رو، که تو راست کرّ و فر، مجلسِ عیش نِهْ ز سر
زانکه نظر دهد نظر، عاقبت انتظارِ من
گفتم: وانما که چون زنده کنی تو مرده را؟
زنده کن این تنِ مرا از پیِ اعتبارِ من
مردهتر از تنم مجو، زنده کنش به نورِ هو
تا همه جان شود تنم، این تنِ جانسپارِ من
گفت: ز من نه بارها دیدهای اعتبارها
بر تو یقین نشد عجب قدرت و کار و بارِ من؟
گفتم: دید دل، ولی سیر کجا شود دلی
از لُطَف و عجایبت، ای شه و شهریارِ من؟
عشق کشید در زمان گوشِ مرا به گوشهای
خواند فسون، فسونِ او دامِ دلِ شکارِ من
جان ز فسونِ او چه شد؟ دم مزن و مگو چه شد
ور بِچَخی، تو نیستی محرم و رازدارِ من
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄