درد و دل کرد او خریدم درد و درمانش شدم
در جهنم بود احوالش زمستانش شدم
از شکست عشقی اش میگفت گفتم در خودم
کاش من بودم بجایش، بعد ،خواهانش شدم
درددل هایش در آورد اشکِ او را آخرش
چشم ها در اشک غرق و غرقِ چشمانش شدم
مژههای تر چه میرقصید بینِ گریهاش
رقصِ مژگان زیرِ باران بود حیرانش شدم
داشتم احساس میکردم که حالش خوب نیست
دلقلکی کردم برایش رویِ خندانش شدم
عشق یعنی حس خوبی داشتن با یک نفر
عشق یعنی هر زمان خندید قربانش شدم
ناگهان افتاد شالش سر فرو بردم به زیر
در همان دم محو گیسوی پریشانش شدم
شالِ لاکردارِ او آن دم که افتاد از سرش
اتفاقی شد که مجذوبِ گریبانش شدم
بگذریم از این حواشی...راستی گفتم که من
عاشقِ گل هایِ رنگارنگِ دامانش شدم؟
بادِ سردی آمد و لرزید او در خود چو بید
خواستم گرمش کنم اما پشیمانش شدم
دست هایش را به هم پیچاند از سرما و من
ناگهان محتاج آن گرمایِ دستانش شدم
گفت از اخلاق و دین و منطق و عرفان و علم
نا خودآگاه عاشق آن بخشِ عرفانش شدم
حالمان خوش بود باهم ، حسِّ خوبی داشتیم
در دلم احساس کردم بابِ دندانش شدم
بابِ دندانش شدم یا نه؟نگویم بهتر است
داستان این شد که من مجنونِ پایانش شدم
- عرفان دهقانی |
منفیِ۱۹۰درجه!