اکنون که دی دود می کند
و نبض نفس هایش در حال قندیل بستن است،
بهمن به روی رشته کوه های مغزم، چشمک می زند
و من روی پل قندیل بسته ای از تبار فصل های پریشانی به آن دور دست ها خیره می شوم.
در این حس و حال، فکرم، فصلی تر می شود، هم می سوزد و هم قندیل می بندد
گاهی بهاری، گاهی تابستانی، گاهی پاییزی و گاهی هم زمستانی.
هم تنهاترینم، هم خاطر خواه ترین
هم غریبم، هم آشنا
هم درد می کشم و هم آرامش روحم را نوازش می کند
هم خندانِ خندانم و هم گریانِ گریان
و....
چرا که در چنین لحظاتی هم فکرم پرواز می کند و هم کتابِ اندیشمندان را می خوانم
فهمیدن هم لذت بخش است و هم دردناک
درست مثل زمستان می ماند که برف و بارانش نعمت است
و سرمایش، سیلی می زند روح آدمی را
#تو_نمی_دانی_جانا!؟
#مصطفـــے_باقرزاده
https://t.me/joinchat/AAAAAEYRygdG55HPag_OQw