اگر دفاعیۀ آنتونیو نگری، در «اسپینوزا و ما»، از خویش را در مقابل اتهام درافتادن به دام الهیات سیاسی وجهۀ نظر قرار دهیم، شالودۀ نیروی بنیادینی را تشخیص خواهیم داد که اسپینوزا را اینگونه واجد قدرت، اهمیت و دلالتی برانداز ساخته است، یعنی فراهمسازی بنیانهای نظری خللناپذیر پیکار با هر گونهای از حاکمیت «یک تن» در پرتو در هم شکستن ستونهای هر فرمی از تعالی: مونیسم و درونماندگارگرایی. و اگر همین خط سیر را ادامه دهیم، پیش از هر چیز به اهمیت متافیزیک وی و بیتردید ضرورت مبرم مواجهه با دشوارترین سویههای سازۀ فکری اسپینوزا پی میبریم، زیرا، چنانکه بالیبار میگوید، چیزی به اسم «فلسفۀ سیاسی» دربارۀ اسپینوزا بیشک عبارتی است مهمل، تعبیری که در بهترین حالت چیزی بیش از حشوی قبیح نیست؛ فلسفی و متافیزیکیترین تزهای اسپینوزا سیاسی است و فهم سیاست وی بهتر از هر جایی از رهگذر خوانش متافیزیک وی حاصل میشود. یعنی از همان نخستین عبارات بخش اول اخلاق و بحث از خدا، جوهر، ذات، صفات و ...
«کشف دوبارۀ اسپینوزا، که آن را مدیون ژیل دلوز و الکساندر ماترون هستیم، به ما اجازه میدهد «این» جهان را تجربه کنیم، به عبارت دیگر، دقیقاً به ما رخصت میدهد تا جهان «پایان ایدئولوژیها» و جهان «پایان تاریخ» را به منزلۀ جهانی تجربه کنیم که باید از نو بنا نهاده شود. این امر بر ما عیان میسازد که انسجام و دوام هستیشناختی افراد و انبوه خلق به ما رخصت میدهد تا مشتاقانه به هرگونه ظهور تکین حیات به مثابۀ عملی ناظر بر مقاومت و آفرینش بنگریم. و حتی اگر فیلسوفان واژۀ «عشق» را دوست نداشته باشند، حتی اگر پستمدرنها آن را به پژمردگی میل وصل کنند، ما همۀ آن کسانی که "اخلاق" را از نو خواندهایم، ما حزب اسپینوزیستها، جرئت میکنیم، بدون تواضع دروغین، از عشق به منزلۀ قویترین انفعالات سخن به میان آوریم، انفعالی که وجود مشترک را خلق میکند و جهان قدرت برساخته را برمیاندازد.»
آنتونیو نگری، «اسپینوزا و پستمدرنها»، در بازیابی مکرر: قدرت اسپینوزا از کجا میآید، ص 141
@MSandUShttp://s7.picofile.com/file/8388495800/Ethica.jpg