به ناگاه یافتم که در کابوسی هستم.
زمین زیر پایم یخ زده و درحال گسترش است؛
مانند خونی که به آب میچکد همه جا را میگیرد.
جز این چیزی نمیبینم. میدوم، میلغزم، می افتم. دوباره میدوم و دوباره و دوباره... اما به کدام طرف؟ حالا میفهمم که همیشه در این کابوس بوده ام و این شکنجه گاهی ست، متعلق به من!.
راهی نیست. همه جا زیر پای من است. نوعی ابدیت!.
زمین زیر پایم یخ زده و درحال گسترش است؛
مانند خونی که به آب میچکد همه جا را میگیرد.
جز این چیزی نمیبینم. میدوم، میلغزم، می افتم. دوباره میدوم و دوباره و دوباره... اما به کدام طرف؟ حالا میفهمم که همیشه در این کابوس بوده ام و این شکنجه گاهی ست، متعلق به من!.
راهی نیست. همه جا زیر پای من است. نوعی ابدیت!.