یبار دیگه سلام
دلم تنگ شده بود برات خواستم باهات حرف بزنم
ببخشید نصفه شبه شاید بخوای بخوابی و حالا من خیلی یهویی تصمیم گرفتم باهات حرف بزنم
راستی میدونستی تو انقد قشنگی که دلم میخواد ساعت ها بشینم و فقط نگات کنم؟
فقط نمی‌دونم چرا هربار میخوام نگات کنم گریم میگیره، دلم میخواد یبارم شده بدون اینکه گریه کنم دستاتو بگیرم و بغلت کنم، بدون اینکه گریه کنم تو صورتت نگاه کنم و بگم بهت افتخار میکنم دختر کوچولوی من، ولی نمیشه، تو نیستی، کاش حداقل قبل اینکه نباشی پیدات کرده بودم
کاش تمام خاطراتم با تو، تو نوشته هام نبود
به هرحال؛ حتی با این وجودم خیلی دوست دارم.
مواظب خودت باش،
خدافظ:)

نامه های نانا به نیکا،