ویکتور اندامی همچو یک فرشته با بال های سفید رنگ که بر بالش اکلیل طلایی رنگ پاشیده باشند داشت ، اندامی همچو یک قوی ماده ی سفید رنگ که بال هایش را باز میکند همگی چشم هایشان روی او قفل میشود ؛
او بدنیا امده است تا چشم هارا بر روی خود نگه دارد.. گویا او گیسوانی همرنگ قلب در سینه اش دارد ، قرمز رنگ مانند شراب بعد از یک روز خسته ی کاری ، قرمزی که تلخی اش به مشام میرسد ،
گویا حتی وقتی میرقصید و اشتباهی میکرد همه او را تحسین میکردند ، زیرا چشم هایشان بر روی بدن برجسته و بی نقص او تکان میخورد و میلرزید ،
اما ویکتور با چشم های فرانسوی ، هیچوقت نمیخواست خود را گم کند از عشق ان دختر
ان دختری که در ردیف های اخر سالن رقص گارنیه مینشست و پسرش را تماشا میکرد ،
پسری که خود با عشق خود مانند مادری او را تربیت کرده بود .
پسری که بعد ها در روز تولد فرزندش ،
با شنل قرمز رنگ و موهای افشان شرابی ،
و چشم های پر از نفرت ، به دنبال ربودن ان بچه ی شیطانی میرفت ..
بی انکه بداند ، او فرزند گیسوان شرابی خودش بود ، تنها مادرش مست شراب نفرت دروغین شده بود ..
-M.
او بدنیا امده است تا چشم هارا بر روی خود نگه دارد.. گویا او گیسوانی همرنگ قلب در سینه اش دارد ، قرمز رنگ مانند شراب بعد از یک روز خسته ی کاری ، قرمزی که تلخی اش به مشام میرسد ،
گویا حتی وقتی میرقصید و اشتباهی میکرد همه او را تحسین میکردند ، زیرا چشم هایشان بر روی بدن برجسته و بی نقص او تکان میخورد و میلرزید ،
اما ویکتور با چشم های فرانسوی ، هیچوقت نمیخواست خود را گم کند از عشق ان دختر
ان دختری که در ردیف های اخر سالن رقص گارنیه مینشست و پسرش را تماشا میکرد ،
پسری که خود با عشق خود مانند مادری او را تربیت کرده بود .
پسری که بعد ها در روز تولد فرزندش ،
با شنل قرمز رنگ و موهای افشان شرابی ،
و چشم های پر از نفرت ، به دنبال ربودن ان بچه ی شیطانی میرفت ..
بی انکه بداند ، او فرزند گیسوان شرابی خودش بود ، تنها مادرش مست شراب نفرت دروغین شده بود ..
-M.