داستان اشناییمون
#پارت_اول
اوایل تیر ۹۸ بود (امتحان تیزهوشان و نمونه دولتیم رو داده بودم ۱ تیر و دقیقا هفته بعدش هم خواهرم کنکورشو داده بود، ینی اونجوریام اول تیر نبود) و من تمام شده بود مدرسم و میخواستم برم یه کلاسی چیزی ثبت نام کنم ؛)
یه روز پنجشنبه بابام زنگ زد گفت از طرف اداره یه کلاس کامپیوتر(ICDL) گذاشتن(من از کامپیوتر خوشم میاد*.*) اگه میخواید بیاید باید ساعت ۹ونیم اینجا باشید(حالا ساعت ۹ بودا) با نگار(اجیم) اماده شید یکی از همکارا میاد دنبالتون.
و خب من و اجیم یه مقدار غر غر کردیم که چرا بابا الان خبر داده و با اکراه رفتیم اماده شیم.
ما اماده شدیم و توی ماشین حرف شد از استادمون که یه سرباز معلمه... ^^
خب منم اولین بار نبود که معلم مرد میدیم پس عادی بودم.
بچه های بقیه همکارا هم باما بودن(شیفتی شده بود که هر دفه یکی ازهمکارابچه های بقیه رو هم بیاره) و خب از من یکی دو سال یا بیشتر کوچیک تر بودن که با این حساب از نگار خیلی کوچیک تر بودن(نگار چهارسال از من بزرگتره)و خب این موضوع خیلی خوشایند نگار نبود.
... ادامه دارد
#پارت_اول
اوایل تیر ۹۸ بود (امتحان تیزهوشان و نمونه دولتیم رو داده بودم ۱ تیر و دقیقا هفته بعدش هم خواهرم کنکورشو داده بود، ینی اونجوریام اول تیر نبود) و من تمام شده بود مدرسم و میخواستم برم یه کلاسی چیزی ثبت نام کنم ؛)
یه روز پنجشنبه بابام زنگ زد گفت از طرف اداره یه کلاس کامپیوتر(ICDL) گذاشتن(من از کامپیوتر خوشم میاد*.*) اگه میخواید بیاید باید ساعت ۹ونیم اینجا باشید(حالا ساعت ۹ بودا) با نگار(اجیم) اماده شید یکی از همکارا میاد دنبالتون.
و خب من و اجیم یه مقدار غر غر کردیم که چرا بابا الان خبر داده و با اکراه رفتیم اماده شیم.
ما اماده شدیم و توی ماشین حرف شد از استادمون که یه سرباز معلمه... ^^
خب منم اولین بار نبود که معلم مرد میدیم پس عادی بودم.
بچه های بقیه همکارا هم باما بودن(شیفتی شده بود که هر دفه یکی ازهمکارابچه های بقیه رو هم بیاره) و خب از من یکی دو سال یا بیشتر کوچیک تر بودن که با این حساب از نگار خیلی کوچیک تر بودن(نگار چهارسال از من بزرگتره)و خب این موضوع خیلی خوشایند نگار نبود.
... ادامه دارد