📢 عاقبت تمسخر و اهانت به امام هادی علیه السلام.
📝روى أبوالقاسم بن أبي القاسم البغدادي ، عن زرارة حاحب المتوكل أنه قال: وقع رجل مشعبذ من ناحية الهند إلى المتوكل يلعب بلعب الحق لم يرمثله وكان المتوكل لعابا فأراد أن يخجل علي بن محمد بن الرضا فقال لذلك الرجل: إن أنت أخجلته أعطيتك ألف دينار زكية. قال تقدم بأن يخبز رقاق خفاف واجعلها على المائدة وأقعدني إلى جنبه ففعل وأحضر علي بن محمد و كانت له مسورة عن يساره كان عليها صورة أسد وجلس اللاعب إلى جانب المسورة فمد علي بن محمد يده إلى رقاقة فطيرها ذلك الرجل ومد يده إلى اخرى فطيرها فتضاحك الناس. فضرب علي بن محمد يده على تلك الصورة التي في المسورة و قال خذه فوثبت تلك الصورة من المسورة فابتلعت الرجل و عادت في المسورة كما كانت. فتحير الجميع ونهض علي بن محمد فقال له المتوكل سألتك إلا جلست و رددته فقال والله لا ترى بعدها أتسلط أعداء الله على أوليآء الله وخرج من عنده فلم يرالرجل بعد ذلک.
✍زراره حاجب متوكل نقل میکند: مردى شعبده باز از هند به دربار متوكل آمد و با حقه ها شعبده بازى میکرد. در كار خود ماهر و كم نظير بود. متوكل غافل بود و از اين كارها خوشش میامد. روزى خواست امام هادى (علیه السلام) را خجل كند، به شعبده باز گفت: اگر بتوانى او را خجل كنى، هزار دينار خوب به تو خواهم داد. شعبده باز گفت: بگو نانهاى نازك بپزند و در سفره بگذارند. مرا هم در كنار على بن محمد بنشان. متوكل چنان كرد و امام (علیه السلام) را به سر سفره دعوت كرد. شعبده باز نيز در كنار امام نشست. متوكل يك عدد پشتى داشت كه به آن تكيه میکرد و در روى آن صورت شيرى نقش شده بود. امام خواست يكى از نانها را بردارد، شعبده باز كارى كرد كه نان به هوا رفت. امام دست به طرف نان ديگرى برد، آن نيز به هوا رفت. حاضران از اين جريان خنديدند. ️امام صلوات الله عليه بر آشفت و دست به نقش شير زد و فرمود: اين شعبده باز را بگير. آن نقاشی همان دم شير شد و شعبده باز را بلعيد. و بعد به حال اول برگشت. حاضران از اين جريان هوش از سرشان رفت. امام (علیه السلام) كه همچنان برآشفته بود برخاست و قصد رفتن كرد. متوكل با اصرار گفت: میخواهم بنشينى و آن مرد را برگردانى. امام فرمود: والله ديگر او را نخواهى ديد. دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط میكنى⁉️ آنگاه از مجلس متوكل بيرون رفت.
📚 بحار الانوار، ۵۰/۱۴۶
📜مختارالخرایج، ص ۲۱۰
📝روى أبوالقاسم بن أبي القاسم البغدادي ، عن زرارة حاحب المتوكل أنه قال: وقع رجل مشعبذ من ناحية الهند إلى المتوكل يلعب بلعب الحق لم يرمثله وكان المتوكل لعابا فأراد أن يخجل علي بن محمد بن الرضا فقال لذلك الرجل: إن أنت أخجلته أعطيتك ألف دينار زكية. قال تقدم بأن يخبز رقاق خفاف واجعلها على المائدة وأقعدني إلى جنبه ففعل وأحضر علي بن محمد و كانت له مسورة عن يساره كان عليها صورة أسد وجلس اللاعب إلى جانب المسورة فمد علي بن محمد يده إلى رقاقة فطيرها ذلك الرجل ومد يده إلى اخرى فطيرها فتضاحك الناس. فضرب علي بن محمد يده على تلك الصورة التي في المسورة و قال خذه فوثبت تلك الصورة من المسورة فابتلعت الرجل و عادت في المسورة كما كانت. فتحير الجميع ونهض علي بن محمد فقال له المتوكل سألتك إلا جلست و رددته فقال والله لا ترى بعدها أتسلط أعداء الله على أوليآء الله وخرج من عنده فلم يرالرجل بعد ذلک.
✍زراره حاجب متوكل نقل میکند: مردى شعبده باز از هند به دربار متوكل آمد و با حقه ها شعبده بازى میکرد. در كار خود ماهر و كم نظير بود. متوكل غافل بود و از اين كارها خوشش میامد. روزى خواست امام هادى (علیه السلام) را خجل كند، به شعبده باز گفت: اگر بتوانى او را خجل كنى، هزار دينار خوب به تو خواهم داد. شعبده باز گفت: بگو نانهاى نازك بپزند و در سفره بگذارند. مرا هم در كنار على بن محمد بنشان. متوكل چنان كرد و امام (علیه السلام) را به سر سفره دعوت كرد. شعبده باز نيز در كنار امام نشست. متوكل يك عدد پشتى داشت كه به آن تكيه میکرد و در روى آن صورت شيرى نقش شده بود. امام خواست يكى از نانها را بردارد، شعبده باز كارى كرد كه نان به هوا رفت. امام دست به طرف نان ديگرى برد، آن نيز به هوا رفت. حاضران از اين جريان خنديدند. ️امام صلوات الله عليه بر آشفت و دست به نقش شير زد و فرمود: اين شعبده باز را بگير. آن نقاشی همان دم شير شد و شعبده باز را بلعيد. و بعد به حال اول برگشت. حاضران از اين جريان هوش از سرشان رفت. امام (علیه السلام) كه همچنان برآشفته بود برخاست و قصد رفتن كرد. متوكل با اصرار گفت: میخواهم بنشينى و آن مرد را برگردانى. امام فرمود: والله ديگر او را نخواهى ديد. دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط میكنى⁉️ آنگاه از مجلس متوكل بيرون رفت.
📚 بحار الانوار، ۵۰/۱۴۶
📜مختارالخرایج، ص ۲۱۰