شبِ آرامی بود
می روم در ایوان تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟!
مادرم سینی چایی در دست
گلِ لبخندی چید، هدیهاش داد به من
خواهرم تکه نانی اورد، آمد آنجا
لبِ پاشویه نشست
پدرم دفترِ شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعرِ زیبایی خواند و مرا برد، با ارامشِ زیبای یقین با خودم می گفتم :
زندگی، رازِ بزرگیست که در ما جاریست
زندگی، فاصله آمدن و رفتنِ ماست
رودِ دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقتِ رفتن به همان عریانی، که به هنگامِ ورود آمدهایم
دستِ ما در کفِ این رود به دنبالِ چه می گردد؟!
!!!هیچ
زندگی وزنِ نگاهی است که در خاطره ها می ماند!
شاید این حسرتِ بیهوده که در دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی، درکِ همین اکنون است
زندگی، شوقِ رسیدن به همان
فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی تو نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودنِ توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصتِ همراهی با امید است
زندگی، بادِ غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند!
زندگی، سبزترین ایە، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریای یک قطره، در ارامشِ رود
زندگی، حسِ شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باورِ دریا در اندیشه ماهی، در تُنگ
زندگی، ترجمه روشنِ خاک است، در آینه عشق
زندگی، فهمِ نفهمیدن هاست
زندگی، پنجرهای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
اسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصتِ بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به ارامشِ پر مهرِ نسیم!
پرده از ساحتِ دل برگیریم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم
زندگی، رسمِ پذیرایی از تقدیر است
وزنِ خوشبختی من، وزنِ رضایتمندی
است!
زندگی، شاید شعرِ پدرم بود که خواند
چایِ مادر، که مرا گرم نمود
نانِ خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی، شاید آن لبخندیست که دریغش کردیم
زندگی، زمزمه پاکِ حیات است میانِ دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتنِ ماست
لحظه آمدن و رفتنِ ما تنهاییست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم ..🌱🍒
_ سهراب سپهری
می روم در ایوان تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟!
مادرم سینی چایی در دست
گلِ لبخندی چید، هدیهاش داد به من
خواهرم تکه نانی اورد، آمد آنجا
لبِ پاشویه نشست
پدرم دفترِ شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعرِ زیبایی خواند و مرا برد، با ارامشِ زیبای یقین با خودم می گفتم :
زندگی، رازِ بزرگیست که در ما جاریست
زندگی، فاصله آمدن و رفتنِ ماست
رودِ دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقتِ رفتن به همان عریانی، که به هنگامِ ورود آمدهایم
دستِ ما در کفِ این رود به دنبالِ چه می گردد؟!
!!!هیچ
زندگی وزنِ نگاهی است که در خاطره ها می ماند!
شاید این حسرتِ بیهوده که در دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی، درکِ همین اکنون است
زندگی، شوقِ رسیدن به همان
فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی تو نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودنِ توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصتِ همراهی با امید است
زندگی، بادِ غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند!
زندگی، سبزترین ایە، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریای یک قطره، در ارامشِ رود
زندگی، حسِ شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باورِ دریا در اندیشه ماهی، در تُنگ
زندگی، ترجمه روشنِ خاک است، در آینه عشق
زندگی، فهمِ نفهمیدن هاست
زندگی، پنجرهای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
اسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصتِ بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به ارامشِ پر مهرِ نسیم!
پرده از ساحتِ دل برگیریم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم
زندگی، رسمِ پذیرایی از تقدیر است
وزنِ خوشبختی من، وزنِ رضایتمندی
است!
زندگی، شاید شعرِ پدرم بود که خواند
چایِ مادر، که مرا گرم نمود
نانِ خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی، شاید آن لبخندیست که دریغش کردیم
زندگی، زمزمه پاکِ حیات است میانِ دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتنِ ماست
لحظه آمدن و رفتنِ ما تنهاییست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم ..🌱🍒
_ سهراب سپهری