#هیستریک
"دلم دریاس اما پر از ماهی های مرده!"
#Part34
----------⛓🖤
-آرشان
روی کاناپه نشسته بودم و مشغول قهوه خوردن بودم
تو افکار خودم غرق بودم که با صدای آوا به خودم اومدم
+بابا چرا صدات میزنمجواب نمیدی
-حواسم نبود وروجک بگو بیینمچیشده
مِن مِن کرد و گفت
+بابا برای خاله مهسا و خاله ایناز مشکلی پیش اومده
وقتی باهم حرف میزدن من شنیدم
متعجب ابروهام رو بالا انداختم و گفتم
-خب، چیشنیدی؟!
دوباره ادامه داد
+نمیدونم بابایی فقط من یه شکایت و یه اذیت شنیدم
چشام رو تنگ کردم و گفتم
-باشه بابایی حالا برو بخواب
سرتق پاشو به زمین کوبید و گفت
+نمیخوابم!
با عصبانیت نگاهش کردم که گفت
+خاله مهسا برام قصه میخونه کاری که تو و مامان هیچوقت برام نکردید!
اون باهام بازی میکنه کاری که بازم انجام ندادید!
باهام ساعت ها نقاشی میکشه و بدون این که بترسه دستش کثیف شه!
مثل من بچه میشه و کارتون میبینه ولی شما فقط بهم گفتید خودت بخواب
خودت بازی کن...
من خاله مهسا رو بیشتر دوست دارم!
متعجب فقط نگاهش میکردم که به ثانیه نکشید صدای کوبیده شدن در اتاقش توی خونه پیچید!
حرفاش بد تو سرم رفته بود، با نیم وجب قدش خاله مهساش رو بیشتر دوست داره
دستی به صورتم کشیدم و گوشیم رو برداشتم و طبقه گفته آوا برای این که دلش رو به دست بیارم مجبور شدم به بردیا زنگ بزنمتا ببینم از موضوع شکایت خبر داره یا نه!
----------⛓🖤
[مَهسآ]
- @novel_siahosefid
"دلم دریاس اما پر از ماهی های مرده!"
#Part34
----------⛓🖤
-آرشان
روی کاناپه نشسته بودم و مشغول قهوه خوردن بودم
تو افکار خودم غرق بودم که با صدای آوا به خودم اومدم
+بابا چرا صدات میزنمجواب نمیدی
-حواسم نبود وروجک بگو بیینمچیشده
مِن مِن کرد و گفت
+بابا برای خاله مهسا و خاله ایناز مشکلی پیش اومده
وقتی باهم حرف میزدن من شنیدم
متعجب ابروهام رو بالا انداختم و گفتم
-خب، چیشنیدی؟!
دوباره ادامه داد
+نمیدونم بابایی فقط من یه شکایت و یه اذیت شنیدم
چشام رو تنگ کردم و گفتم
-باشه بابایی حالا برو بخواب
سرتق پاشو به زمین کوبید و گفت
+نمیخوابم!
با عصبانیت نگاهش کردم که گفت
+خاله مهسا برام قصه میخونه کاری که تو و مامان هیچوقت برام نکردید!
اون باهام بازی میکنه کاری که بازم انجام ندادید!
باهام ساعت ها نقاشی میکشه و بدون این که بترسه دستش کثیف شه!
مثل من بچه میشه و کارتون میبینه ولی شما فقط بهم گفتید خودت بخواب
خودت بازی کن...
من خاله مهسا رو بیشتر دوست دارم!
متعجب فقط نگاهش میکردم که به ثانیه نکشید صدای کوبیده شدن در اتاقش توی خونه پیچید!
حرفاش بد تو سرم رفته بود، با نیم وجب قدش خاله مهساش رو بیشتر دوست داره
دستی به صورتم کشیدم و گوشیم رو برداشتم و طبقه گفته آوا برای این که دلش رو به دست بیارم مجبور شدم به بردیا زنگ بزنمتا ببینم از موضوع شکایت خبر داره یا نه!
----------⛓🖤
[مَهسآ]
- @novel_siahosefid